😱🔞 وقتی که ازدواج کردم مجبور شدم به خاطر شرایط کاریه همسرم شمال کشور زندگی کنیم داخل یه ساختمونی زندگی میکردیم که واحدروبرومون یه خانم میانسال بود من به چشم مادرم بهش نگاه میکردم چون تنها بودم هر روز میومد خونه ما همیشه هم خیلی آرایش میکردم خیلی عجیب و خاص بخودش میرسید مخصوصا زمانیکه همسرم منزل بود ...❤️‍🔥❌🤬 باهاش خیلی راحت بودم تا اینکه یک شب منو به صرف شام دعوت کرد خونشون خیلی زود بعد غذا فورا خواب سنگینی منو میگرفت همیشه سر شب از خواب بیهوش میشدم تااینکه یه روز شک کردم مثل همیشه که میرفتم خونشون واسم چایی آورد و وقتی داخل آشپزخونه رفت چای رو خالی کردم تووو گلدون نیم ساعت بعد گفتم خوابم میاد و رفتم خونه ... الکی خودمو به خواب زدم یک ساعت بعد صدای قهقه های شوهرمو به همراه .....🤬❤️‍🔥😱 👇☠🔞 https://eitaa.com/joinchat/1176503195C6a5901d929 بیجام زندگیمو به باد داد❤️‍🩹💔