📜| 🎬| قسمت 9⃣1⃣ 📌📍| لینک قسمت هیجدهم: https://eitaa.com/fanose_shab/3486 بعد از نماز، پیش مادرم رفتم و ماجرای این چند روز را تعریف کردم. از مادرم خواستم اگر می‌تواند دوخت لباس بیمارستانی را به خانم‌ها یاد دهد. 🙂 مادرم هم که از خدایش بود سریع قبول کرد و گفت: خدا خیرت بده مادر، منم دق کردم تو خونه، از بس در و دیوار رو دیدم اینجوری میرم بیرون با این خانم‌ها هم کلام میشیم حرف می‌زنیم دلمون باز میشه😌 فردای آن روز با مادرم و آبجی به خانه ننه‌سلطان رفتیم و بعد از احوالپرسی مادرم و آبجیم با خانم حاج آقا به داخل ساختمان رفتند و من هم با حاج آقا رفتیم برای بسته بندی مواد غذایی و جابجا کردن کارتن‌های ماسک.😷 -حاج آقا! من قبلاً کارای بازاریابی انجام دادم و میتونم توی این کار کمکتون کنم. 🙂 حاج آقا: واقعاً⁉️ چقدر خوب! اتفاقاً نیاز داشتیم که یکی توی این زمینه کمک کنه تا ما کارهامون رو بفروش برسونیم.👌 پس شما ان شاءالله از فردا زحمت پخش و بازاریابی را انجام بدید. خدا خیرت بده.😊 مشغول به کار شدیم و چقدر کار کردن کنار حاج آقا برایم لذت بخش بود. چقدر خوش اخلاق و شوخ طبع! اصلاً احساس خستگی نمی‌کردم. بدو بدو کردن‌های او، من را هم سر شوق می‌آورد. بعد از ظهرها بهترین زمان بود برای پرسیدن سوالاتم.🤔 برای استراحت به اتاق رفتیم ولی من باید جواب‌هایم را می‌گرفتم. 😌 - حاج آقا! یه سؤال حاج آقا: بفرمایید شما ده تا بپرس😉 - مگه نمیگن امام‌ها و امامزاده‌ها شفا میدن... ⁉️ پس چی شد.... ⁉️ چرا انقدر آدم داره می‌میره.... ⁉️ چرا دین بداد ما نرسید و الان محتاج علم شدیم... ⁉️ مگه نمی‌گفتن الکل حرامه پس چی شد الکل آزاد شد و الان باید همش بدستمون الکل بزنیم و بقول یکی از دوستام همین ماده حرام الان تو تمام امزاده‌ها داره استفاده میشه😏 در حالی که لبخند روی لبهایش بود گفت: من گفتم ده تا بپرس، شما چرا جدی گرفتی...😅 خودم هم خنده‌ام گرفت که این قدر پشت سر هم سؤال کردم.😁 حاج آقا: خب از کدوم سوالت شروع کنم⁉️ -هرکدوم شروع کردید خوبه 📍این داستان جذاب ... ♨️.... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯