شعری ناچیز در رثای انسانی که تجسم انقلاب روح‌الله بود؛ عاطفه صادقی "موتور" را از هر طرف که بنویسیم، شاعرانه نیست. تو ولی قربانیِ عید اضحی بودی و چگونگی رفتنت خروشید... گیاه بیابان بودی و از هرم آفتاب گفتی وقتی آن‌ها در گلخانه، ضدآفتابشان را تجدید می‌کردند. موتور را از هر طرف که نگاه کنی، شاعرانه نیست حتی وقتی به خون دخترکت آغشته باشد جهانِ بعد از تو ترسناک است ترسناک است که دعوا کنیم بر سر زیست انتخابی یا تحمیلی تو؟! آن‌ها که همراهت نبودند حالا مرثیه‌خوانت شده‌اند پاکبازانه جهان را به اخلاص قمار کردی و چه ترسناک برایمان وانهادی‌اش تو "نام" نیستی تو گمنامی‌ات را حتی بدون نیم‌فاصله متصل کردی به آن گمنامی مطهره تا مرگت بخروشد و کاخهای پر از کاغذشان را فرو بریزد موتور را هر گونه زیور کنیم باز هم شاعرانه نیست... تو می‌دانستی جهان در چنبره کتاب‌ها‌یشان "انسان" را خفه می‌کند تو هوا بودی در خفگی دنیایمان، بخت بودی در غلظت روزگارمان، خواب بودی در خستگی‌ پاهایمان، آب بودی در تشنگی اراده‌مان برای تو نمی‌توان دلیل آورد، نمی‌توان توصیفت کرد، نمی‌توان فریادت زد، نمی‌توان اشاره‌ات کرد تو خودِ گمنامی بودی در جهان نامه‌داران و نابکاران تو آن قطره اشکی که در تنهایی و غربت چکیدی و در عید قربان منتشر شدی و مرگت خروشید... چرا نمی‌توان "موتور" را شاعرانه به نظم درآورد؟! رفیقت راست می‌گفت: حالمان مثل روزهای رفتن حاج‌قاسم است؛ بی‌قرار، بلاتکلیف، داغدار و هی مدام لب می‌گزیم که چگونه آن خانواده‌ی مقطعه در خیابان تلاوت شدند؟ ته این قصه را از حفظیم شنبه آفتاب نزده، دستورالعمل جدید روی میزها ردیف می‌شود؛ اساتید، حق استفاده از موتور را ندارند تا هم شانیتِ استاد خدشه نبیند، هم خانواده‌اش خش برندارد و هم اعتبار و دستگاه آنان خراش. این آخر قصه آنان است. قصه ما ولی از "تو" شروع می‌شود؛ از همان طلبه موتوری، با آن لباس‌های ساده، آن لهجه شیرین یزدی و آن ادب؛ آن ادب که از مولایش "عباس" یادگار داشت... "موتور" چه شاعرانه است وقتی تو، همسرت، پسرانت و دخترت را از حریم عرفه برنمی‌گرداند موتور چه شاعر است وقتی از "تو" ‌می‌گوید... پ‌ن: مرحوم دکتر محمد‌حسین فرج‌نژاد تیر‌ماه ۱۴۰۰، در هنگام بازگشت از دعای عرفه و در حالی که به همراه خانواده سوار بر موتور بود تصادف کرد و الی‌الابد داغ‌دار شدیم. @farajnezhad110