میخورم غَم، خونِ دل مینوشم از اویی که نیست مست و حیران میشوم با عطرِ گیسویی که نیست در خیـالم با خیـالـَش روز و شـب سـر میـکنـم؛ وِرد میخوانم خوشَم باسِحروجادویی که نیست راضـی ام حتـّی پـَس از مـرگـم بیایـد بـر سَـرَم باز دِلـخوش میـشـوم با نوشدارویی که نیـست.. چـشـم بَـر هَـم میگـُذارم او نمـایـان میـشود پیش می آیم به سمتِ ماه بانویی که نیست.. فرض کـن شیـری که دنبالِ شِکاری تیزپا ست در خیالـَم میدَوَم دنبـال آهـویی کـه نیـست... باز هَم میـشود.. او را بـغل میگـیرم و میبَرم در باغی از گلهای شب بویی که نیست.. 📪 دریافت آثار شما: 🆔 @farhangisut ✍️ با شما همراهیم(ایتا، تلگرام و اینستاگرام): 🆔 @Farhangi_sut