غَمر: مشهورترين لقب ابراهيم، غَمر است كه هميشه نام او، با اين لقب: «ابراهيم الغَمر» همراه است. ابن‌عنبه نسابه، علت شهرت يافتن ابراهيم را به غَمر، چنين نوشته است: «لُقِّب الغمر لجوده»؛ «به سبب بخشش زيادش، به غَمر ملقب شد».[53] سيد ضامن ابن شدقم حسيني نيز مي‌نويسد: «اِنّما لُقّب بالغَمر لكثرة اغماره للناس بالجود والكرم والسخاء الاعم والبذل لكل قاصد».[54] شبيه: او شباهت زيادي به رسول خدا9 داشت. از اين‌رو از وي با عنوان ابراهيم الشبيه نيز ياد شده است. ابونصر بخاري (متوفاي 341ه‍ .ق)، از او با عنوان «كان اشبه الناس برسول الله9» ياد مي‌كند.[55] ابوالفرج اصفهاني[56]، ابن طباطباي نسابه[57]، خطيب بغدادي[58] و امام فخر رازي[59]، همان تعبير بخاري را اشاره كرده‌اند. ابن ابي‌الحديد پس از ستايش از ابراهيم، با اين عبارت، از او ياد مي‌كند: «كان مقدماً في اهله، يقال: انه اشبه زمانه برسول الله9».[60] مشهور است هنگامي كه مسلمانان دلشان براي رسول خدا9 تنگ مي‌شد يا مي‌خواستند شكل و صورت رسول خدا9 را تجسم كنند، به ابراهيم غمر نگاه مي‌كردند و صلوات مي‌فرستادند. بارها اتفاق افتاده بود كه افرادي از راه دور مي‌آمدند و بر در خانه ابراهيم غمر مي‌نشستند تا او از خانه بيرون آيد و صورت و هيكل زيباي رسول خدا9 را كه در او نمايان بود، مشاهده كنند. صاحب صندوق: از جمله القاب ابراهيم كه پس از فوتش، بر سر زبان‌ها افتاد، صاحب صندوق است. ابن‌طباطبا، نخستين عالم انسابي است كه از او، با اين لقب ياد كرده و نوشته است: «وهو صاحب الصندوق في برّية الكوفة ويزار».[61] پس از او، ابن‌طقطقي، با جمله «وهو صاحب الصندوق بالكوفة يزار قبره»[62] و ابن‌فوطي، با جمله «انه دفنه حياً في صندوق بظاهر الكوفة»[63]، از او ياد كرده‌اند. اين مطلب با صندوقي كه حفاران، در حي كنده يافتند، مطابقت دارد. از اين‌رو ابراهيم، به صاحب صندوق شهرت يافته است. (تصوير شماره 111) مظلوم: آخرين شهرت و لقب اين سيد علوي حسني، مظلوم است كه گويا به سبب شهادت مظلومانه‌اش، به اين لقب شهرت يافته است. «علامه نمازي» در مستدركات علم رجال الحديث، درباره وي مي‌نويسد: «يقال له المظلوم وكان سيداً شريفاً».[64] احترام سفاح به ابراهيم سفاح، نخستين خليفه عباسي (132-136ه‍ .ق)، احترام بسياري به ابراهيم غَمر مي‌گذاشت. نقل نموده‌اند كه سفاح، بسيار زياد از «عبدالله المحض بن حسن المثنّي» درباره دو فرزندش، محمد و ابراهيم، سؤال مي‌نمود. عبدالله، از اين مطلب به برادرش، ابراهيم غَمر، شكايت نمود. ابراهيم به او گفت: «اگر از تو درباره آنها پرسيد، به آنها بگو كه عموي آنها، بهتر از آنها خبر دارد». عبدالله گفت: «آيا به آن، راضي خواهد شد؟» ابراهيم گفت: «آري». سفاح، روزي از عبدالله، درباره دو فرزندش پرسيد. عبدالله گفت: «من درباره آنها چيزي نمي‌دانم و عمويشان، از آنها خبر دارد». پس سفاح ساكت شد. سپس با ابراهيم خلوت نمود و درباره دو فرزند برادرش پرسيد. ابراهيم به سفاح گفت: «اي اميرمؤمنان! با تو همچون كسي كه با سلطان خود حرف مي‌زند، سخن بگويم يا همانند كسي كه با پسرعمويش صحبت مي‌كند؟» سفاح گفت: «آن‌گونه سخن گو كه شخص با پسرعمويش حرف مي‌زند». ابراهيم گفت: «اي اميرمؤمنان! آيا گمان مي‌كني كه اگر خداوند مقدر نموده باشد كه از اين امر براي آنها چيزي باشد، آيا تو و همه اهل زمين، مي‌توانند آن را دفع كنند؟» سفاح جواب داد: «نه به خدا!». ابراهيم گفت: «پس شما را چه مي‌شود كه نعمتي كه به اين شيخ عنايت مي‌كني، آن را برايش بي‌فايده مي‌كني؟» پس سفاح به فكر فرو رفت و گفت: «به خدا! بعد از اين، خبر آنها را از عبدالله نخواهم گرفت».[65] اما پس از سفاح، هنگامي كه منصور دوانيقي به خلافت رسيد، ابراهيم و برادرش عبدالله محض را به سبب مخفي شدن محمد و ابراهيم، بازداشت نمود. محمد بن سلام جمحي مي‌گويد: «ابراهيم در بغداد وفات يافت».[66] در برخي از منابع آمده است كه ابراهيم پس از اطلاع از بازداشت برادرش عبدالله، تحمل نياورد و نزد منصور رفت و منصور نيز او را به زندان انداخت. احمد بن سعيد به سندش از عيسي بن عبدالله چنين نقل كرده است: هنگامي كه حسن بن حسن بن امام حسن(عليه السلام) بر برادرش ابراهيم گذشت و ديد ابراهيم، مشغول علوفه دادن به شتران خويش مي‌باشد، با ناراحتي به او گفت: «آيا شترانت را علوفه مي‌دهي؛ با اينكه عبدالله بن حسن در زندان است؟» سپس به غلام ابراهيم رو كرد و گفت: «پاي‌بند شتران را باز كن». غلام به دستور حسن بن حسن، عمل كرد و پاي‌بند از پاي آنها برگشود. حسن فريادي بر آنها زد و همه شتران را رم داد تا شتران رفتند و ديگر اثري از آنها به دست نيامد. سپس ابراهيم نزد منصور رفت و او نيز ابراهيم را در زندان هاشميه انداخت.[67] نحوه شهادت ابراهيم غَمر: درباره وفات يا شهادت ابراهيم، سه ديدگاه مطرح است: