شتر گاو پلنگ
یک روزِ صبحِ بهاری، خانم معلم سر کلاس نقاشی به بچهها گفت:.«دفتر نقاشیهایتان را روی میز بگذارید، امروز میخواهیم یک نقاشی بکشیم؛ نقاشی از یک حیوان خیلی خیلی قشنگ! بچهها حیوان قشنگِ ما شتر، گاو، پلنگ است، من میخواهم ببینم کدام یک از شما میدانید اسم واقعی این حیوان چیست؟»
بچهها شروع کردند به پچ پچ کردن آنها نمیدانستند این حیوان چه حیوانی است و اسم واقعیاش چیست! اصلا تا حالا چنین اسمی نشنیده بودند و چنین حیوانی را ندیده بودند .
مائده مداد را به گوشهی پیشانیاش میزد و فکر میکرد یکدفعه گفت:«خانوم دارید شوخی میکنید؟»
بهاره خندید و گفت:«خانوم میشه هم شتر وهم گاو و هم پلنگ بکشیم؟»
هلیا که مدادش را در هوا تکان میداد گفت:« نه به نظرم یک حیوان بکشیم که هم شبیه شتر، هم شبیه گاو و هم شبیه پلنگ باشد»
خانم معلم خوشحال شد و رو به هلیا گفت:« آفرین دخترم دقیقا همینطور است. به نظر شما کدام حیوان هم شبیه گاو هم شبیه پلنگ و هم شبیه شتر است؟»
کلاس ساکت شد همه داشتند فکر میکردند که چنین حیوانی وجود دارد یا نه؟ شاید قرار بود آنها کشفش کنند! یا خودشان با خلاقیت چنین حیوانی را تصور کنند و بکشند.
فاطمه که تا این لحظه به حرفهای دوستانش گوش میکرد بلند شد و گفت:«خانوم اجازه ! میشود بگویید این حیوان چرا شبیه خودش نیست؟ چرا شبیه گاو و شتر و پلنگ است؟!»
خانم معلم لبخندی زد. به بچه ها نگاه کرد. همه با دهان باز و چشمان گرد به او نگاه میکردند و منتظر جواب بودند ایستاد و روی تخته یک سر کشید! سری شبیه شتر! با دو تا شاخک عجیب بعد گردن درازی مثل گردن شتر اما کمی بلندتر به آن وصل کرد بچهها هنوز منتظر بودند، بهاره گفت:«شتر که شاخ ندارد!»
خانم معلم یک بدن بامزه هم گوشهی دیگر تخته کشید و روی آن خالهایی مثل خال پلنگ گذاشت! گوشهی دیگر تخته چهار تا پا کشید با سمهایی شبیه سم گاو! ماژیک را کنار گذاشت و گفت:«خب بچهها بگویید ببینم اگر اینها را به هم وصل کنیم چه حیوانی داریم؟» بچه ها یک صدا فریاد زدند:«شتر، گاو ، پلنگ»
خانم معلم خندید و گفت :«اسم اصلیاش چیست؟» همه یک صدا گفتند:«زرافه»
خانم معلم برای بچهها دست زد و گفت:« آفرین! برای خودتان دست بزنید» بچهها هیجانزده دست زدند و هورا کشیدند. خانم معلم رو به بچهها کرد و گفت:«دخترهای گلم خدای مهربان این حیوان را آفرید تا به ما بگوید آفریدن و ساختن هر چیزی برای او ممکن است حتی حیوانی که مثل سه حیوان باشد، حالا همگی یک زرافه زیبا در یک جنگل سرسبزبکشید که از شاخه های یک درخت بلند غذا و میوه میخورد.»
اقتباس از توحید مفضل
#باران
🌸🍂🍃🌸
@fdsfhjk