آنه
282 روز مانده تا فارغ تحصیلی
ساعت 5 از خواب بیدار میشم موقع وضو با سوزش دستام متوجه تاول های دستم شدم کف دستم تاول زده بود مچم کبود شده بود و دستام فقط 15 درجه میچرخید چون شونه هام درد میکردن انگار که تو صف حسین ساعت ها زنجیر زدم و بعدش دوتا بچه رو کول کردم و 4 کیلو سیب و پیاز و برای یه پیرزن که خونه اش بالای شیب تنده برده باشم ...
می دونم شماهم مثل من گیج شدید ولی باور کنید نتیجه این کارا شد کبود شدن مچم تاول زدن دستام (طوری که نمی تونم یه مداد دست بگیرم )و چرخش 15 درجه دستام حالا اگه از خودتون میپرسید که چرا انقدر روی این 15 درجه تاکید دارم به خاطر اینکه اندازه گیری کردم و چون اندازه گیری کردم خیلی مهمه که بگم
دیشب کی خوابیدم چطور خوابیدم اصلا یادم نمیاد از خستگی بیهوش شدم و می تونم به جرئت بگم که خیلی وقت بود همچین خواب راحتی نداشتم صبح که بیدار شدم همه ی بدنم درد میکرد انگار که یه تریلی از یه ساختمون 22 طبقه افتاده روم و اگه میپرسید تریلی بالای ساختمون 22 طبقه چیکار میکنه جوابی براتون ندارم .
نماز خوندم و برگشتم تو رخت خواب همه ی بدنم به شکل وحشتناکی درد میکرد خوابم نمیومد چشمامو بستم که یاد این حرف اقای واعظی افتادم که گفته بود : اگه صبح برگشتی تو رخت خواب و خوابیدی تو هدف نداری ادمه هدفمند صب برای بیدار موندن دلیل داره پس با درد زیاد بلند شدم .
خداروشکر تو برنامه امروز روز تست و مرور شروع میکنم مدادو بر میدارم و از دستم می افته خیلی کف دستم درد میکنه اما همچین چیزی ممکن نیست 1 ساعتی تست میزنم و بعدش یه نگاهی به گوشی میکنم با چند نفر حرف میزنم به نظرم چت های خوبی بود
تصمیم گرفتم خونه رو حسابی تمیز کنم بلند شدم و شروع کردم به دردها اهمیتی نمی دادم و کارمو میکردم باز تست دو کتابو زدم و شب مهمون داشتم یه ادم خیلی خاص
قطعا همه ی ادمها خیلی خاصن اما این یکی خیلی خاص تر خاص بود
نفس* اما خب منکه اشپزی بلد نیستم نون پختنم بلد نیستم پس زدم بیرون .. شهرو گشتم و خودمم نمی دونستم دنبال چی میگردم حال شهر تو شب خیلی قشنگ بود برگر گرفتم سر راه رفتم دنبال نفس و اومدیم خونه قبل اینکه بیاد ترسیده بودم حوصله مون سر نره و کاری نباشه بکنیم برا همین بهش گفتم کتابشو بیاره ولی اخرش خیلی وقت کم اوردیم و این بخاطر یه الازنگی* ترسناکه ...
اما خیلی شب قشنگی بود حتی درست غذا نخوردیم همش داشتیم حرف میزدیم و مامانم راست میگفت چطور ممکن بود کسی پیش من باشه و من کاری برا کردن نداشته باشم :)))
حسابی خوش گذشت حسابی منو درک میکنه و خیلی تفاهم داریم و برعکس تصوراتم خیلی هم نظریم هیچی نمی تونه حالمو امشب بد کنه و من اینو مدیون نفسم*
الان رفته و من ارزو میکنم فرصت شه بیشتر باهم وقت بگذرونیم بعد این هم یه کتاب دیگه مونده که تحلیل 15 دقیقه ای میخواد و شاید مطالعه ی ازاد شایدم خواب فردا روز فوق العاده سنگینی اع برا من احتمالا دوباره دستام بخاطر جابه جا کردن کیف های زیاد تاول میزنه و در اخر یک نصحیت به خودم هیچ وقت تو کاری که حرف و اطلاعاتشو نداری نظر نده و گرنه مجبوری فقط بگی عالی راستی از کارهای قشنگ امروزم تلاش کردن برا خوب کردن حال یه نفر بود از این بگذریم که با شکست روبه رو شد اما به خاطر اون تلاش به خودم جایزه میدم تویی که الان داری اینو میخونی یادت نره مهم نیست چند بار شکست میخوری حق نداری نا امید شی حق نداری ..)
زندگی همچنان جاری است
#آنہباموهاۍمشکے