نشست توی اولین تاکسی و برعکس مسیرش راه افتاد . اصلا یادش نیست که چگونه پیاده شده . نمی دانست چه طور از کوه بالا رفت . چه طور به پناهگاه رسید . فقط دوساعتی که آنجا بود ، انگار روح در کالبدش نبود . شب باحالی خراب به خانه رسید . مادر را دید که داشت بافتنی می بافت . جواب سلامش را خسته داد . برایش شربت آورد ، خوشحال شد . چون مغزش هیچ انرژی نداشت . _ می خوای باهم صحبت کنیم . می خواست تنها باشد ، اما هم به سکوت نیاز داشت و هم به کسی که حرف هایش را بر شانه ی او بگذارد . دراز کشید ، مادر کنارش نشست و دست هایش را شانه ی موهای پسرش کرد . _ سختی اگه نباشه ، زندگی افسرده ات می کنه . چون تو هیچ انگیزه ای برای تلاش پیدا نمی کنی . خب این وسط رنج هایی هم پیش می آد . گاهی تقصیر خود آدمه ، گاهی از طرف دیگرانه . می دونی مادر ! مهم سختی نیست . مهم اینه که متوجه بشی منشا این رنج از کجاست ؟ به کجای زندگیت ممکنه آسیب بزنه . این رنج از عمل خودت بوده یادیگران . اگر به خاطر خودته ، ریشه اش رو شناسایی کنی و برطرفش کنی . اگرهم از طرف دیگران بوده باید بتونی درست مدیریتش کنی تا خیلی آسیب نزنه . فهمید دردی که دچارش شده را باید تحمل کند . جای زخمی که کفیلی زده بود می سوخت . چند روزی دانشگاه نرفت . مادر از او هیچ نپرسیده بود . صحرا برای او مشغولیتی ذهنی بود که کم کم داشت در دلش جاباز می کرد . پاک کردن رد پای او سخت بود ، اما باید این سختی را به جان می خرید . این چند روز ، سرش مشغول افکار ریز و درشتی شده بود و مهم تر از همه شان این که او نمی خواست زندگی یک نسل را با یک انتخاب نا عاقلانه به تباهی بکشد . مگر نه اینکه مادر ریشه ی نسل است ؟ ریشه ی فاسد ثمره ندارد. هست و نیست پدر این پژو است و می خواهد ما را که ثمره و هست و نیستش هستیم ببرد زیارت . هنوز روحیه ام خیلی نیامده سرجای خودش تکیه بزند و فرمانروایی کند . در هم پیچیدگی افکارم کم بود ، برخورد سهیل بیشترش کرد . پدر تدارک سفر می بیند و می دانم که می خواهند مرا یاری دهند. دروغ چرا ؟ مثل لاک پشت شده ام ، این چند روز تا ولم می کنند می روم در لاک چهاردیواری خودم و نقاشی می کشم . علی که هیکلی تر است می شود راننده . نمی دانم چرا پدر علی را وادار نمی کند تا زیبایی اندام برود . مادر هم جلو می نشیند . حالا ما چهار نفر باید عقب بنشینیم . سخت است ، اما نشد ندارد. پدر پهلوی من می نشیند که کنار پنجره ام . مسعود غر می زند : _این شعار " دوبچه کافیه " راسته ها. سر به تن بقیه نباشه . این حرفا برای همین جاهاست دیگه پدرمن . مادر کم صبر و عصبی می گوید : _ مزخرف ترین شعار ممکن که من اصلا گوش ندادم . سعید می گوید : _ خودم پایه تم مامان ! غصه نخور. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ @firoozeneshan 💎