🔖📚 این قسمت: رمضان   زندگی سراسر ترس و وحشت من تموم شده بود یه آدم عادی بین آدم های عادی دیگه شده بودم😇   کم کم رمضان سال 2010 میلادی از راه رسید، مسلمان ها برای استقبالش جشن گرفتن برای من عجیب بود که برای شروع یک ماه گرسنگی و تشنگی خوشحال بودند😕 توی فضای مسجد میز و صندلی چیده بودن چند نوع غذای ساده و پرانرژی درست می کردن🍞🥞 بعد از نماز درها رو باز می کردن بدون اینکه از کسی دینش رو بپرسن از هر کسی که میومد استقبال می کردن😍 من رو یاد مراسم اطعام و شکرگزاری کلیسا می انداخت⛪️ بچه که بودم چندباری برای گرفتن غذا به اونجا رفته بودم تنها تفاوتش این بود که اینجا فقیر و غنی سر یک سفره می نشستن و غذا می خوردن😳 آدم هایی با لباس های پاره و مندرس که مشخص بود خیابان خواب هستند کنار افرادی می نشستند و غذا می خوردند که لباس هاشون واقعا شیک بود بدون تکلف، سیاه و سفید … این برام تازگی داشت 🤩 و من برای اولین بار به عنوان یک انسان عادی و محترم بین اونها پذیرفته شده بودم🤠 این چیزی بود که من رو اونجا نگه می داشت و به سمت مسجد می کشید 🤗 بودن در اون جمع و کار کردن با اونها لذت بخش بود من مدام به مسجد می رفتم، توی تمام کارها کمک می کردم با وجود اینکه به خدا اعتقادی نداشتم و باور داشتم خدا قرن هاست که مرده بودن در کنار اونها برام جالب بود 🤩  مسلمان ها برای هر کاری، قانون و آداب خاصی داشتند و منم سعی می کردم از تمام اون آداب و رفتار تبعیت کنم😌   ... ... 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌️ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff