قهرمانشهر
کرمانشاه در بحبوحه انقلاب اسلامی قسمت اول؛ بشین پاشو به «چماق‌دار‌های جاویدشاهی» راوی: بهمن شکربیگی از سرپل‌ذهاب اوایل آبان 1357 کلاس‌ها را به قصد راه انداختن تظاهرات تعطیل کردیم. بی‌خبر از همه چیز و همه‌جا، با صدای بلند به خیابان سرازیر شدیم و مرگ بر شاه می‌گفتیم. وقتی به چهارراه رسیدیم، مامورین شهربانی پس و پیشمان را بستند و عده‌ی دیگری با نعره‌ی «جاوید شاه-جاوید شاه» به یک‌باره ریختند سرمان و هرچه چوب و سنگ و نخاله ساختمانی دم دستشان بود حواله دادند طرف‌مان. با بی‌مروتی تمام عده‌ای بچه دبیرستانی را گیر انداخته بودند و تا می‌خوردیم زدنمان. نیروهای شهربانی هم به جای این که مقابل آن‌ها بایستند، همراهی‌شان می‌کردند. این بندگان خدا که ریخته بودند سرمان، آدم‌های ساده‌ای بودند که حکومت برای انتشار اختلاف میان مردم، روی عصبیت‌های قومی و مذهبی‌شان دست گذاشته بود. حمله‌ی این قماش فقط این یک بار نبود. توی یکی دیگر از حملات جاویدشاهی‌ها به شهر، تا وِلوله‌شان بلند شد، شهر گُر گرفت و صدای تیراندازی هم جا را پر کرد. اوضاع خیلی دَرهم و برهَم شد. خُرد و کلان با عجله آماده‌ی دفاع شدیم. پُلی وسط سرپل‌ذهاب بود که هر کسی از ما یا آنها روی آن می‌آمد، گرفتار می‌شد. همه به آن «پل مرگ» می‌گفتند. یادم هست پدرم سی چهل تا از این چماق‌دارها را توی بن‌بستی گیر انداخته بود و بشین پاشو بهشان می‌داد. برادرم توی همین قضایا زخمی شد و 10 آبان 57، باباخان شکربیگی خواهرزاده‌ی پدرم، به شهادت رسید. رُعبی که چماقدارها توی دل مردم انداخته بودند، بچه‌های انقلابی را به فکر تشکیل «کمیته‌ی دفاع[از شهر]» انداخت. جاویدشاهی‌ها از مهر 57 تا پیروزی انقلاب چهار دفعه به شهر حمله کردند. اما با این وجود راهپیمایی‌ها بی‌وقفه تا پیروزی انقلاب ادامه داشت. البته خیلی از جاویدشاهی‌های سرپل، بعد انقلاب توبه کردند و هوادار انقلاب شدند. ستوان غلام‌رضا آذربون که در زمان شاه به سرپل‌ذهاب تبعید شده بود، گروهی به اسم «فدائیان امام» از همین افراد درست کرد و با شروع جنگ، آنها را در دالاهو و ریجاب سازماندهی کرد. خودشان می‌گفتند: «ما فدائیان امام هستیم، چون امام ما را گذشت کرده.» 📲 @ghahrmanshahr 📥 تلگرام | ایتا | بله | روبیکا | اینستاگرام | یوتیوب | آپارات