دلایل بد رفتاری پروانه با پویا هیچ چیزی مثل خلا عاطفی، برای وجود و روح زن مخرب و نابود کننده نیست . پروانه تحت فشار روحی شدیدی قرار داره . از رفتار محسن به شدت احساس تحقیر می کنه ، و از طرفی احساس بی پناهی و بی کسی . نه با محسن در مورد مشکلاتش حرف میزنه ، تا کمی آروم و خالی بشه . و نه هیچ راهکار عملیاتی برای این مشکله بلده . تنها فکری که به ذهنش رسیده ، فرار و ترک این زندگی هست . نه پدر و مادری داره که بتونه به حمایت شون امیدوار باشه. از طرف دیگه دوست نداره خواهرش رو از مشکلات زندگی شون آگاه کنه ، به قول خودش ، حتی روح پریسا هم از زندگی کوفتیش خبر نداره . ونه حتی دوستی رو در زندگیش دیدیم که بتونه سنگ صبوری برای پروانه باشه . و تا اینجای قصه نمی دونیم، ارتباطات معنوی پروانه با خدا و ... چطور ، هست تا کمی بتونه ظرف وجودی خودش رو بزرگ کنه . خوب قاعدتا ظرفیت وجودی هر انسانی یه حد و اندازه مشخص داره، که اگر بیشتر از حد خودش پر بشه، منفجر میشه. پروانه نه هیچ راهی ، نه هیچ وسیله ای ، نه هیچ کاری و نه هیچ انسانی رو برای پر کردن این خلا های روحی و عاطفی خودش پیدا نکرده ، نتیجه چی میشه ؟؟؟ 👈 تخلیه خودش به وسیله مظلوم ترین ، بی تقصیر ترین ، بی دفاع ترین آدم کنار دستش ، یعنی پسرش کوچولوش پویا هست . و چون به ناحق این کار رو انجام میده ، به شدت از کار خودش پشیمون میشه. و از خودش بدش میاد . به این چند سطر دقت کنید . 👇👇 چند روزی می‌شود که قهریم. محسن شب‌ها دیر می‌آید، ولی برای من مهم نیست. مطمئنم سرش گرم یکی دیگر است. شاید هم بعد از بنگاه می‌رود سر وقت همان! به جهنم! برود که برنگردد! من از آن زن‌ها نیستم که دنبالش راه بیفتم و حقم را بگیرم. من آدم تسلیمم نه جنگ! تا غروب می‌شود از اضطراب آمدنش به خانه، پاچه‌ی پویا را می‌گیرم و با گریه راهی رختخوابش می‌کنم.