#نفوذ
#ایرانیزه
#تفکر_ایرانیزه
#مذهبی_گرایی
#م_رمضانخانی
اواسط اغتشاشات از مدرسه مریم تماس گرفتند و احضارم کردند!
ما دهه شصتی هستیم و جان به جانمان کنند، اسم ناظم و مدیر میشنویم برگ روی تنمان نمیماند. برای همین خیلی استرس داشتم. دلم هم نمیخواست از مریم بپرسم چه کار کرده.
بالاخره روز جلسه رسید و من با نقابی از اعتماد به نفس رفتم مدرسه!
به جز مدیر، یک خانم محجبه هم نشسته بود توی دفتر! من هم محجبه هستم ولی او خیلی به شدت محجبه است. خیلی خیلی به شدت!
سلام کردم و نشستم. کمی که احوال پرسی کردیم فهمیدم مادر یکی از دوستان مریم است. به محضی که همدیگر را شناختیم شروع کرد به گلگی با لحنی بسیار زننده:
_خانم محترم! ما از دست دختر شما آسایش نداریم! بچهم هروقت از مدرسه میاد داره بابت رفتارهای مریم بیتابی میکنه! دخترت فاطمهٔ منو بینماز کرده! هفته پیش این بچه شب تا صبح گریه میکرد. شانس آوردی من خودم اومدم، شوهرم میخواست بیاد سروقتتون.
او هی میگفت و من توی ذهنم به کرامات مریم فکر میکردم! یک دمش گرم گفتم و خدارا شکر کردم که به خودم رفته! کم کم بابت بچه مثبت بودنش، داشتم از ژن خودم ناامید میشدم!
اصلا ما مدرسه میرفتیم برای شر ریختن. مدرسه که جای درس نیست!
او تند تند میگفت و من که حوصلهام سر رفته بود گفتم:
_خب. حالا چی کار کرده مگه؟
چانهاش را داد جلو و سیس عقاب به خودش گرفت:
_فاطمهٔ من اومده خونه، میگه مریم به من گفته تو لیدر کلاس باش! بچه من نمیدونست لیدر یعنی چی! من مجبور شدم براش توضیح بدم!!!
توی دلم به مریم گفتم ای بی عرضه! یعنی خودت عرضه لیدری نداری که یک نفر دیگر را میندازی جلو؟
منتظر بقیهاش بودم. اما او همچنان با رخ عقابش خیره نگاهم میکرد. من و مدیر به هم نگاه کردیم و دوباره زل زدیم به خانم محترم! آنقدر با اعتماد به نفس سر بالا گرفته بود که من به دایره لغات خودم شک کردم! ابرو بالا انداختم:
_خب حالا لیدر یعنی چی؟
با حرص خودش را کشید جلو:
_من بهش گفتم به اونایی که توی اغتشاشات شعار میدن میگن لیدر!
فکر کردم فقط منم که پوکر فیس خیره شدهام به او! قیافه مدیر دیدنیتر از من بود! خدا من را ببخشد. واقعا نمیخواستم با تمسخر پوزخند بزنم، آن هم از نوع صدادارش! به نظرم خیلی عصبانی شد. سعی کردم خودم را جمع و جور کنم:
_شما اشتباه کردی! لیدر یعنی رهبر. همه جای دنیا به حضرت آقا میگن لیدر. حتی خود سایت آقا هم اسمش لیدر خامنهایه! ایشونم از اغتشاشگرها هستند؟!
رنگ به رنگ شد و صدا انداخت توی گلو:
_یعنی چی؟ لیدر معنیش واضحه! تو شرایط فعلی لیدر یعنی اغتشاشگر. دختر من هرروز داره گریه میکنه چون مریم بهش گفته تو اغتشاشگر کلاس باش! از لج مریم دیگه نماز هم نمیخونه!
خونسرد دست گذاشتم زیر چانه:
_مقصر خودتونید که معنی درست لغت رو به بچه نگفتید. به مریم چه؟
برخلاف ظاهر مذهبی و اتو کشیدهاش، ادب درست و حسابی نداشت. نگاهی تحقیرآمیز به سرتاپایم انداخت و گفت:
_نه خانم! من بلدم با بچهم چطوری حرف بزنم. این شمایی که انقدر بچه لوس و نازپروردهای بار آوردی که معنی واقعی لیدر رو نمیدونه!
از این همه زبان نفهمیاش کفرم بالا آمد. کم مانده بود اون رویم هم بالا بیاید که مدیر پادرمیانی کرد و طرف من را گرفت وگرنه احتمالاً کمکش میکردم و چانهاش را برایش میفرستادم عقب!!!
هفته قبل مریم آمد خانه. توی فکر بود. به پروپایش نپیچیدم. ناهار که خورد آمد نشست کنارم:
_مامان امروز یکی از دوستام میگفت من هرروز مامانم میره سرکار میرم خونه دوستم ماهواره میبینم.
شاخکهایم تیز شد. دلم میخواست در جا ابزار شکنجه را میآوردم و هرکاری که خودش و پدرش و پدرجدش کردند را اعتراف بگیرم. اما خونسرد چاییام را خوردم:
_عه؟! چی دیده حالا؟
کمی این پا و آن پا کرد:
_گفت آهنگ میذارن، زنا و مردا با لباس زیر میان میرقصن.
زیرلب خداروشکر کردم که چیز بدتری ندیده:
_گفتی کدوم دوستت؟
_فاطمه!
برق از سه فازم پرید! فاطمه. دختر همان مادر به شدت محجبه! همان که افتخارش توی گروه مادرها این است که سرکار میرود و چون حوصله حرف زدن و سروکله زدن با دخترش را ندارد توی این مدرسه ثبت نامش کرده! همان که توی قم پدرجد تمام کلاسهای علمی فرهنگی را درآورده!