🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 حکایت به قلم "ســاده و روان" 📚 باب اول : در سیرت پادشاهان 🌺 حکایت ۸ 💫 هرمز، فرزند انوشيروان وقتى به سلطنت رسيد، وزيران پدرش را دستگیر و زندانى كرد. از او پرسيدند: تو از وزيران چه خطايى ديدى كه آنها را دستگير و زندانى نموده اى؟ هرمز در پاسخ گفت: خطايى نديده ام، ولى ديدم ترس از من، قلب آنها را فرا گرفته و آنها بى اندازه از من مى ترسند و اعتماد كامل به عهد و پيمانم ندارند، از اين رو ترسيدم كه در مورد هلاكت من تصميم بگيرند. به همين خاطر سخن حكيمان را به كار بستم كه گفته اند: 🔸از آن کز تو ترسد بترس اى حکیم 🔹وگر با چون او صد برآیى بجنگ 🔸از آن، مار بر پاىِ راعى زند (1) 🔹که ترسد سرش را بکوبد به سنگ 🔸نبینى که چون گربه عاجز شود 🔹برآرد به چنگال، چشم پلنگ (1) _ راعی: چراننده گله 🖊@ghalatnanevisim