به دورانی از زمان سفر کنیم که دهکده‌ای کوچک و زیبا در دل جنگل‌های گرم و آرام قرار داشت. این دهکده، با خانه‌های روستایی سنتی و خیابان‌های خاکیش، زیبایی و آرامشی بی‌نظیر را به دوران کودکی و پر از داستان‌ و خاطرات به اهالی روستا می دهد. غروب آفتاب در این دهکده از زیبایی خاص برخوردار بود. زمانی که آسمان طلایی و نارنجی شد و پرندگان به آهستگی به پرواز درآمدند، تمامی ساکنان دهکده به سوی میدان مرکزی حرکت می‌کردند و از زیر درختان گیلاس‌ شروع به خواندن قصه‌ها و شعرهای خود می‌کردند. یک شب خاص، وقتی که آسمان پر از ستاره بود و هوا خنک و دلپذیر، داستانی غمگین رخ داد. یکی از اهالی، که دهکده را از خطرات جنگل‌ها و حیات وحش محافظت می‌کرد، مراقبت از بچه‌های دهکده را بر عهده داشت، اما برخی از بچه‌های روستا، به اطراف دهکده رفته و در تاریکی شب گم شده بودند. ساکنان دهکده در طول شب به دنبال بچه‌ها بودند، با امید به پیدا شدن آنها. داستان غروب دهکده در اینجا آغاز می‌شود؛ یک داستان پر از ماجراهای مهیج و هیجان‌انگیز که ماجرایی از عشق، دوستی، و پیوستگی انسان‌ها با طبیعت را روایت می‌کند...... ادامه داستان را بنویسید...... 🖊@ghalatnanevisim