🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
حکایت به قلم "ســاده و روان"
📚 باب دوم : در اخلاق درویشان
🌺 حکایت ۴۲
💫 در شهر بغداد، بين پرچم و پرده (آويزان در درگاه كاخ شاه، يا روپوش او هنگام خواب)دشمنى و كشمكش لفظى در گرفت، پرچم به پرده گفت: من و تو هر دو غلام و چاكر شاه هستيم، من لحظه اى از خدمت شاه نياسوده ام، همواره در سفر و حضر، رنجها مى بينم، ولى تو نه رنج ديده اى و نه در محاصره دشمن قرار گرفته اى و نه بيابان و باد و گرد و غبار ديده اى، به علاوه من همواره در سعى و تلاش، پيشقدمتر هستم، پس چرا عزت و احترام تو نزد شاه بيشتر است؟ !
🔸تو بر بندگان مه رويى
🔹با غلامان ياسمن بويى
🔸من فتاده به دست شاگردان
🔹به سفر پايبند و سر گردان
پرده در پاسخ پرچم گفت: علت اين است كه تو بلندپرواز هستى ولى من فروتن.
🔸گفت من سر بر آستان دارم
🔹نه تو چو سر به آسمان دارم
🔸هر كه بيهوده گردن افرازد
🔹خويشتن را بگردن اندازد
#غلط_ننویسیم
#حکایات_سعدی
🖊
@ghalatnanevisim