🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 حکایت به قلم "ســاده و روان" 📚 باب پنجم : در عشق و جوانی 🌺 حکایت ۱۷ 💫 در سالى كه محمد خوارزمشاه (۱) با فرمانروايان سرزمين ختا (۲) صلح كرد، در سفرى به كاشغر (۳) وارد مسجد جامع آنجا شدم، پسرى موزون و زيبا را در آنجا ديدم كه به خواندن علم نحو و ادبيات عرب اشتغال دارد .او بقدرى خوش قامت و زيباروى بود كه درباره همانند او گويند: 🔸معلمت همه شوخى و دلبرى آموخت 🔹جفا و عتاب و ستمگرى آموخت 🔸من آدمى به چنين شكل و خوى و قد و روش 🔹نديده ام مگر اين شيوه از پرى آموخت (۴) او كتاب نحو زمخشرى (استاد معروف علم نحو) را در دست داشت و از آن ضرب زیدُ عمرواً و کان المتعدیّ عمرواً را می خواند. به او گفتم: اى پسر! سرزمين خوارزم با سرزمين ختا صلح كردند ولى زيد و عمرو، همچنان در جنگ و ستيزند. از سخنم خنديد و پرسيد: اهل كجا هستى؟ گفتم: از اهالى شيراز هستم. پرسيد: از اشعار سعدى کدام را مى دانى؟ دو شعر عربى برایش خواندم 🔸بُلیتُ بِنَحویٍّ یَصولُ مُغاضِباً 🔹عَلَیَّ کَزَیدٍ فی مُقابلَةِ العَمرو 🔸علی جَرِّ ذَیلٍ لَیسَ یَرفَعُ رَأسَهُ 🔹وَ هَل یَستَقیمُ الَّرفعُ مِن عامِلِ الجَرِّ (۵) گفت: بيشتر اشعار سعدى به زبان فارسى است و اگر از اشعار فارسى او بگويى به فهم نزديكتر می باشد. کَلِّمِ الناسَ عَلی قَدرِ عُقولِهِم (با انسانها به اندازه دركشان سخن بگو.) گفتم: 🔸طبع تو را تا هوس نحو كرد 🔹صورت صبر از دل ما محو كرد 🔸اى دل عشاق به دام تو صيد 🔹ما به تو مشغول تو با عمرو و زيد بامداد به قصد سفر از كاشغر بيرون آمدم، به آن طلبه جوان گفته بودند: فلان كس سعدى است. او با شتاب نزد من آمد و به من مهربانى كرد و تاسف خورد و گفت: چرا در اين مدتى كه اينجا بودى خود را معرفى نكردى تا به رسم ادب و احترام به بزرگان، خدمت و میمان نوازی را بجا آورم. گفتم: با وجود تو، روا نباشد كه من خود را معرفى كنم گفت: چه مى شود كه مدتى در اين سرزمين بمانى تا از حضور شما بیشتر استفاده كنيم؟ گفتم به حكم اين حكايت نمى توانم: 🔸بزرگى ديدم اندر كوهسارى 🔹قناعت كرده از دنيا به غارى 🔸چرا گفتم به شهر اندر نيايى 🔹كه بارى بندى از دل برگشايى 🔸بگفت آنجا پريرويان نغزند 🔹چو گِل بسيار شد پيلان بلغزند اين را گفتم و سر و روى هم را بوسيديم و وداع کردیم. 🔸بوسه دادن به روى دوست چه سود 🔹هم در اين لحظه كردنش به درود 🔸سيب گويى وداع بستان كرد 🔹روى از اين نيمه سرخ و زان سو زرد 🔸اِن لَم اَمُت یَومَ الوداعِ تَأسُّفاً 🔹لا تَحسَبونی فی المَوَدَّةِ مُنصِفاً (۶) ۱_ محمد خوارزمشاه، ششمين شاه خوارزميان كه از سال ۵۹۶ تا ۶۱۷ ه . ق بر خوارزم تا سواحل درياى عمان، فرمانروايى داشت. ۲_ سرزمین ختا: بخش شمالى چين و تركمنستان شرقى ۳_ كاشغر يكى از شهرهايى است كه در ميان سه كشور چين، تركمنستان و افغانستان قرار گرفته در برهان قاطع آمده: كاشغر نام شهرى است از تركمنستان ، منسوب به خوبان و خوش صورتان.(برهان قاطع) ۴_ يعنى: آموزگارت به تو، هم ناز و عشوه گرى آموخت و هم بى مهرى و درشتخويى و ستم را آموخت. من هیچ آدمی را به اين شكل و سيرت و قد و روش نديده ام، گويى او اين روش را از فرشته آموخته است. ۵_ ابیات عربی اشاره دارد به داستان زید و عمرو: معنی ابیات عربی : گرفتار نحو خوانی شدم که با خشم بر من حمله می آورد مانند زید در روبرو شدن با عمرو. دامن کشان (جر) می خرامید و سر خویش را بلند نمی کرد (رفع) آیا عمل رفع (اعراب رفع) از عامل جر (اعراب جر) درست است؟ ۶_اگر روز وداع از اندوه نمیرم، مرا در دوستی، با انصاف مشمارید 🖊@ghalatnanevisim