گل موعود خبردادند مخموران زنوشانوش مستانش که درسکرند مدهوشان هم از عطر گریبانش چه تمثیلی ست با نرگس بنازم چشم آن گل را همه چشم ست نرگسزار و آن هم هست حیرانش خیال چشم اودر گردش آورده ست عالم را به جز گردش نمی گردنداز پیدا وپنهانش بهشت از روی او یک نسخه ی کمرنگ در قاب ست اگرچه خوانده شد آن نازنین طاووس بستانش خیال قامتش را در غزل بیهوده می بندم که آتش می زند بر دل رباعی های مژگانش زمین آن گونه خواهد بود با عطر ظهوراو که ابراهیم خواهد سوخت ازرشک گلستانش ملاحت آنقدر دارد کمان ابروی کنعانی که صدیوسف گرفتارند در چاه زنخدانش نه موسی می شناسم من نه عیسی گرچه می دانم ملایک پرده داران و رسولانند دربانش به سامان قیامت باش در آدینه ی میعاد که خیل مردگان را زنده خواهدکرد فرمانش! کفن پوشیده برخیزند ازخاک لحد آن روز چنان اصحاب کهف از غارمردان فراوانش شکوه کربلا تکرار خواهد شد ولی این بار حساب کوفی و شامی ست باتیغ سر افشانش ستم در پیشگاه او به خاک لابه می غلتد سرطاغوت می ریزد به بردابرد میدانش! اگر خون موج بردارد اگر گل هیچ فرقی نیست فقط ما عاشقان خواهیم دراین عرصه جولانش زبس چشم انتظار آن گل موعودجان دادند کنارلاله نرگس روید از خاک شهیدانش به خواب سرمه می بندم غبارکاروانی را که قصدسامرا دارد به بوی گرد دامانش مرارت های هجران با خیال دوست آسان ست همان عکسی که یوسف داشت بر دیوار زندانش!