در آینه،خودرا تماشا میکنم گاهی!
احساس تلخی در دلم ایجاد میگردد
تا خیره می مانم به این تصویر تکراری
بغضی میان سینه ام فریاد میگردد
در آینه وقتی خودم را خوب میبینم
گرد سپید روی موهایم چه سنگین است
شاید بخندم تا بگویم:به چه زیبایی
پشت صدای خندهام یک قلب غمگین است
بیداری ام درگیر کابوسی ست آشفته...
تا ردّ عمر رفته را در خویش میبینم
هر روز میپرسم کجای زندگی هستی
از این منِ در آینه،این یار دیرینم
در جادّه های زندگی سرگشته ای بودم
چون عابری با کوله باری پر ز -من هستم-
صد حیف از باغ جوانی ساده دل کندم
بی آنکه پر باشد ز سود و بهره ای دستم
جز حسرتِ عمری که طی شد بی ثمر،اکنون
در لحظه های مانده باقی،هیچ با من نیست
افسوس عمری محو خود بودم،نفهمیدم
غیر از خودم با من کسی انگار دشمن نیست
هاجرسادات دستاران«چکاوک»
اردیبهشت۱۴۰۳
عضو کانال