صلی الله علیک یا ساقی العطاشی، یا اباالفضل العباس یا قمر العشیرة با دست لرزان می‌نویسم باز از آن دست از دست لطف اوست می‌گیرد توان دست آری همان دستان که چون از پیکر افتاد تا نشکند زد بر کمر هفت آسمان دست آری همان دستان که می‌گردد دخیلش با انتظار دستگیری، بی‌کران دست بهر توسل در گره‌های ضریحش دارند هر دم جملۀ پیغمبران دست باب‌الحوائج گشت فرزند یدالله تا در گرفتاری بگیرد از جهان دست نازم یل ام‌البنین را آن‌که بی‌دست بسیار از مردم گرفته هر زمان دست نازم چنین پیمان‌شناسی را که این‌‎سان با خشم زد بر سینۀ خط امان دست نازم ادب را که به روی سینه دارد همواره در پیش امام عاشقان دست باب علمداری و سقایی و یاری است میراث‌دار حیدر است این پرتوان دست الحق که برق چشم‌هایش ذوالفقاری است بسیار دشمن را به نابودی کشانده است روی برادر دید در آیینۀ آب آن‌گاه که پر کرد از آب روان دست پس آب را بر آب می‌ریزد چه زیبا اوج وفا را می‌کند اینجا عیان، دست آن دست‌ها از پیکر افتادند آن‌گاه حتی وفا هم شست گویی از جهان دست ای شانۀ موی پریشان رقیه افتادی از پیکر چرا ای مهربان دست او کیست می‌کوبد ستم از کشتنش پای او کیست می‌کوبد به سر از غم جهان دست این قامت سرو است برپا مانده هرچند چون برگ می‌ریزد از او باد خزان دست دستان خورشید است دستان قمر را چون پاره‌های نور در دامن کشانده است برخیز یاعباس اندوه بزرگی است با جان بگیر از زینب قامت‌کمان دست وقتی که رفت از کربلا یک کاروان سر جا ماند پیش علقمه یک آسمان دست وقتی هدف باشد رضای حضرت عشق در پیش پایش داد باید چشم، جان، دست در کاخ دشمن گفت طفلی کو عمویم تا که بگیرد پیش چوب خیزران دست با چشم گریان، عمّی العباس گویان بر سر نهاده حضرت صاحب‌زمان دست بس شعرها گفتند مشتاقان از این دست بس چاره شد درد گرفتاران از آن دست این بیت‌ها یک مصرع شعر تو تنهاست ناگفته‌ها بسیار از این دست مانده است