به چشم هاش، همان ها که ترک قفقازند
کسی نظر نکند خانمان براندازند
چه فتنه ها که نشسته ست کنج لب هایش
نه اینکه فکر کنی نقطه ی سرآغازند
زده است شعله به جان ها، همان که انفاسش
به سان گرمی خرماپزان اهوازند
به گریه گفتمش: ای یار عاشقت هستم
به عشوه گفت: همه شاعران زبان بازند!
زمانه ای ست که گل را ذلیل می شمرند
پرندگان غزلخوان بلند پروازند
#محمد_شکری_فرد #شعر