به چشم هاش، همان ها که ترک قفقازند کسی نظر نکند خانمان براندازند چه فتنه ها که نشسته ست کنج لب هایش نه اینکه فکر کنی نقطه ی سرآغازند زده است شعله به جان ها، همان که انفاسش به سان گرمی خرماپزان اهوازند به گریه گفتمش: ای یار عاشقت هستم به عشوه گفت: همه شاعران زبان بازند! زمانه ای ست که گل را ذلیل می شمرند پرندگان غزلخوان بلند پروازند