#شعر_بخوانیم ؛
پرسه در کوی غزل بیتو عجب دلگیر است
دلم از رهگذرانش، ز غروبش سیر است
امشب این کوچه ز تنهایی من میگوید
دل بیچاره که در وسوسهات تسخیر است
بین اوزانو قوافی شدهام زندانی
فکرم هر ثانیه با قافیهها درگیر است
من شبگرد غزل سوخته از خود نالم
که دلم در قفس خاطرهها زنجیر است
منو این کوچهی بن بست تو را کم داریم
ترسم آن لحظه بیایی که جوانت پیر است
منمو عکس تو در قابو نگاهی خسته
چشم من سوی لب بستهی یک تصویر است
تو ثریای منی آمدنت شیرین است
من نگویم که چرا آمدهایو دیر است
شهریارم که بسی خون جگرها خوردم
چه بگویم که قلم ناطق بی تزویر است ؛
#شهریار
🎧i 📚🎧