«و قاف/ حرفِ آخرِ عشق است»
(کوتاهسرودهای از قیصر امینپور)
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
و «قاف»
حرف آخرِ عشق است
آنجاکه نامِ کوچکِ من
آغازمیشود!
در یکی از یادداشتهای پیشین، به وجودِ ابهام و ایهامی در شعرِ کوتاهِ «قاف»، سرودهٔ قیصرِ امینپور اشارهشد. دوستی پرسید: مگر جز نوعی بازی لفظی، نکتهٔ زیباشناسانهٔ دیگری نیز در شعر نهفتهاست؟ این یادداشت درنگی است در این شعرِ کوتاه اما بلند و زیبا.
۱_ شاعران فراوانی با نام یا تخلّص خویش مضمونپرداختهاند. حافظ بهگمانم در تنوّعِ هنرنماییهایی که با تخلّصِ خود و پیوندِ آن با قرآن کرده، سرآمدِ دیگران است. در شعرِ امروز نیز شاعران بارها نامشان را ضمنِ شعرشان آوردهاند.
قیصر درکنارِ ابتهاج، شاید بیش از دیگر شاعرانِ امروز با نامِ خویش مضمونپردازی کردهباشد. و نامِ "قیصر" ظرفیتِ چنین هنرنماییهایی را داشته:
_ دیشب برای اولینبار/ دیدم که نامِ کوچکم دیگر/ چندان بزرگ و هیبتآور نیست («رفتارِ من عادی است»)
_ طنینِ نامِ مرا موریانه خواهدخورد*
مرا به نامِ دگر غیرِ از این خطاب کنید («مساحتِ رنج»)
_ حسمیکنم که انگار/ نامم کمی کج است/ و نامِ خانوادگیام، نیز/ از این هوای سربی خسته است [...] ایکاش/ آن کوچه را دوباره ببینم/ آنجا که ناگهان/ یکروز نامِ کوچکم از دستم/ افتاد («جرأتِ دیوانگی»)
این تویی، خودِ تویی، در پسِ نقابِ من
ای مسیحِ مهربان زیرِ نامِ قیصرم («سفر در آینه»)
۲_ کوهِ رازآمیزِ «قاف» (که دَورتادَورِ عالم کشیدهشده) در فرهنگِ اسلامی همان کارکردی را دارد که البرز در اساطیرِ ایرانی. در نتیجهٔ امتزاجِ فرهنگِ ایرانی و اسلامی در ادبِ فارسی گاه جایگاهِ سیمرغ را نیز در قاف دانستهاند. قاف در معنایی کنایی دوری و درازی راه را نیز میرسانَد و «قافتاقاف» یعنی سرتاسرِ جهان. همچنین میدانیم که در منطقالطیرِ عطّار، پرندگان برای رسیدن به «عشقشان»، «سلطانِ طیور» که از آنان «دور دور» بود و در قاف آشیانهداشت، بیابانهای بیفریاد و برهوتها را درمینوردند. ازهمینرو قاف با عشق و راز و رمزهای آن پیوندِ نزدیکی دارد. با این نکتهها بهگمانم تاحدّی زیباییِ «و قاف/ حرفِ آخرِ عشق است» روشنشدهباشد.
حال این بخشِ شعر را با تعبیرِ مشهورِ «تازه اولِ عشق است» بسنجیم، بهویژه با این بیت:
تو هم به مطلبِ خود میرسی شتابمکن
هنوز اوّلِ عشق است اضطرابمکن
ضمناً با شنیدنِ «حرفِ آخر» فصلالخطاببودنِ (سخنِ) قافِ عشق نیز به ذهن متبادرمیشود. گاه بهجای آن، «ختمِ چیزی/ کاری بودن» نیز میگوییم. نظامی در مخزنالأسرار سروده:
چون گذری زین دوسه دهلیزِ خاک
لوحِ تو را از تو بشویند پاک
ختمِ سپیدی و سیاهی شوی
محرمِ اسرارِ الهی شوی
۳_ نکتهٔ دیگر تضادی است که قیصر میانِ بزرگیِ «عشق» و خُردیِ «نامِ کوچکِ» (درمعنا اما بزرگِ!) خود و نیز میانِ «آخر» و «آغاز» برقرارکردهاست.
نیز میدانیم که در شعرِ قیصر توجّه به نام و نامیدن، جایگاهی ویژه دارد. مضمونِ محوریِ قطعهٔ «نه گندم نه سیب» نام است. سطرهایی از این شعر:
_ نه گندم نه سیب/ آدم فریبِ نامِ تو را خورد
_ نامت طلسمِ بسمِ اقاقیها است
_ لبخند/ در تلفّظِ نامت/ ضرورتی است!
دیگر آنکه از منظرِ نوشتاری حرفِ «ق» در پایانِ «عشق»، «ق» بزرگ است، حالآنکه همین حرف در «آغازِ» نامِ قیصر، کوچک است. شاعر درحقیقت، با فروتنیِ تمام به کوچکیِ نامِ خود در برابرِ نامِ بلندِ عشق اشارهدارد. و این زیبایی آنگاه دوچندانمیشود که بدانیم «قیصر» (لقبِ عمومی فرمانروایانِ روم) نامِ پرابّهت و دارای طنین و طُمطُراق بوده و هست. این نکته در برخی از نمونههایی که پیشتر نقلشد نیز مدّ نظر شاعر بودهاست.
بهزبانِ ساده شاعر میخواهدبگوید یا گفتهاست: هیبتِ نامِ من («قیصر») دربرابرِ شکوهِ عشق، هیچ است.
۴_ نکته آخر آنکه اینگونه رفتار با حروف در شعرِ فارسی پیشینهدارد. خاقانی استادِ اینگونه هنرنماییهاست:
چنان اِستادهام پیش و پسِ طعن
که استادهاست الفهای اطعنا
و قیصرِ امینپور خود در شعرِ «اشتقاق» سروده:
وقتی جهان/ از ریشهٔ جهنّم/ و آدم از عدم/ و سعی از ریشههای یأس میآید/ و وقتی یک تفاوتِ ساده/ در حرف/ کفتار را / به کفتر/ تبدیل میکند/ باید به بیتفاوتیِ واژهها/ و واژههای بیطرفی / مثلِ نان/ دل بست/ نان را/ از هر طرف که بخوانی/ نان است!
* گویا اشارهدارد به ماجرایی در صدر اسلام؛ عهدنامهای که موریانه تمامِ واژههای آن را میخورَد الّا "الله".
🍁🍁
C᭄❁࿇༅══════┅─
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═