شام های غریب پس از کرمان
بغض روزهایمان را در آغوش گرفته. نفسهامان بیآنکه به استقبال اشکی بروند، داغدارند. عشق شیون میکشد و تک تکمان صبح پس از چشم باز کردن و شب قبل از چشم بستن، حرف حرف کرمان را با ذره ذرهی وجودمان هجا میکنیم. هیچ نمیدانیم حال که جاماندهایم، باید با کدام بیت از این پس غزل خداحافظی عمرمان را دراز کرده، حیات را نشانه بگیریم. به خود که میآییم، یک تصویر از حاج قاسم کنار ماست و یک دریا بغض و یک عمر که گویا دیر شده. همقسم بودن با قاسم هیچگاه اینطور برایمان برجسته نبوده! هیچگاه فکر نمیکردیم کعبهی کرمان ما را هم به حج دعوت کند و حال پس از این کربلای خونین با خود میگوییم:
«چه خوش می ملک سلیمانیات چشیدیم»
حال و پس از آنکه غروبها و طلوعها از پس یکدیگر به آسمان رفت و آمد دارند، ما عزا داریم کرمانیم؛ و نیز مست می سلیمانی. حال قاسم از تمام آن ۶۴ سال زندهتر است و حرفهایش برایمان گویاتر. ما در این شامهای غریبان پس از کربلای کرمان هر دم شمع وجودمان را به یاد آن مستانی که با صاحب میخانه به سوی سحر رفتند، روشن نگه میداریم. باشد که هرکدام قاسم شویم...
#کربلای_کرمان
#پنج_دقیقه
🖊
#من_قسام
@gharare_andishe