ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما را انیس و مونس شد گمان کردیم شما را نمی‌شناسیم، آگاهی مان به شما اندک است، اما هرچه بیشتر خواندیم و شنیدیم، دورتر شدیم! گمان کردیم تعریفمان از انسانیت مخدوش است،بیشتر سعی کردیم تعریفمان را سامان دهیم. گمان کردیم جهل داریم از مقامتان، اما هرچه مقامتان را در الفاظ تکرار کردیم، گرچه خالی از لطف نبود، اما شما نبودید... ما را به شما نرساند.. شما را در خود خود خودمان گم کرده ایم. در اشکها و خنده هایمان، در محبتها و دوستی هایمان.... در زمانه ای که آگاهی و اندیشه مسئله بشر است و خود را در آگاهی های خود می یابد، هرچه بیشتر سعی می‌کند تعریف خود را سامان دهد. وقتی هستِ خود را در پرتو فهم خود بیابد، سعی در دانستن و برطرف کردن جهل خود می‌کند. غافل از اینکه چیزی که در پی آن ناپدید می‌شود، خود اوست. وقتی هستی خود را گم میکنیم، دل رمیده ما با این نیستی ها انس نمی‌گیرد. قرار نمی یابد، گرچه دیگر نیست و باز نبودش را در آگاهی بیشتر پی میگیریم. چه معرفتی است که ما را با خود پیوند دهد؟ ما را به او برساند و انس یابد در جهانی که گویی با او بیگانه است؟ ... به قلم: @gharare_andishe