قصه با همان اِقرأ باسمک الذی خلق شروع شد.قصهای که با کلمه و سخن نسبت دارد.
گویی محمد(ص) سالها انتظار کشید و خلوت گزید و خون دل خورد تا عالم غیب زبان باز کند و مخاطب کلمات خداوند شود.
گویی سینهی محمد(ص) وسعت حمل مفاهیم عالم قدس را پیدا کرده بود و حالا که مبعوث شده، باید به گوش انسان میرساند، که تو هر روز مبعوث میشوی و هر روز زندگی از نو آغاز میشود و به نوعی تو هر روز در سرآغاز قرار میگیری و اینجاست که حیرت و تماشا معنا دارد.
در روایات آمده وقتی آیات بر ایشان نازل میشده از شدت سنگینی وحی خلع تن میشدهاند و تو بگو همه تن گوش میشده تا پذیرای آیات بشود؛ نمیدانم چطور میشود آیههای قرآن را خواند تا هر بار بر ما هم نازل شود و مثل حضرت رو به سوی قرآن شویم، تا عالم قدس را بیابیم و مخاطب خدا قرار بگیریم.
قصهی بعثت، قصهی سخن و زبان است، هر چه که هست نه عصایی در کار است که سحر جادوگران را برملا کند و نه روحی در مردگان دمیده میشود که صورت بخشی کند.
ماجرای محمد(ص)، ماجرای سخن و معنا ست، انگار خدا میدانسته بشری که در مجرای تقدیر زمانهی او قرار میگیرد، یک روز در بنبست نیهیلیسم و بحران معنا گرفتار میشود، که جنس دعوت و اشارات آخرین پیامبرش را از سنخ تحول درونی و تغییر نگاه قرار دادهاست، تشریع موسوی و محبت عیسوی و توصیههای اخلاقی راهبری نمیکرده و باید زبانی آغاز میشده تا انسان زندگی دیگری برگزیند.
@gharare_andishe