▫️و مولانا شمس را گفت: پس زخم‌هامان چه؟ و او پاسخ داد که: نور از محلِ آنها وارد می‌شود و آن‌که رفته چه می‌داند از خیلی چیزها که بر او نگذشته است شبِ هجران و روزِ تنهایی و بیچاره دل که غارت عشقش به باد داد؛ اما «امید» هنوز مانده بر دلِ آن‌که مانده و با درد نجوا می‌کند که: «بازآی دلبرا که دلم بی‌قرار توست/ این جان بر لب آمده در انتظار توست» 🔹برخلاف آنچه می‌پنداریم و به ضرورتِ تاریخِ نیستی و پوچی مدرن، شدن‌ها و بودن‌ها را در ساحل امن می‌بینیم، ساحل امنی که هر چیز حتی خدا را در بی‌خطرترین موقف نشانمان می‌دهد؛ آنچه که درمان دردهای امروز ماست و راهِ پیش‌رویِ ما را می‌گشاید و تصویر جدیدی از تصویرگری و نگارگری حضرت حق از عالم را به چشم می‌آورد، در منتهی الیه مرزِ عادات ایستادن است. 🔹آن‌جایی که تن‌پروری و آسایش‌خواهیِ انسان منتشر بر تنِ انسان آزاد از هر تعلقی، زخم می‌زند و او باز هم می‌ایستد، در هر کوی و بزرن و مناسباتی در گوشش نجوا می‌کند و مدام او را به خود دعوت می‌کند، اما او راه بر آن می‌بندد و تا نَفَس دارد می‌دود و از نجواهایش فرار می‌کند. ففرّوا الی الله.... 🔹واما زخم‌ها.... که خبر از انتظار می‌دهد. چرا زخم می‌خورد؟ چون منتظر است؛ او با زخم‌هایش آدمیان را دعوت می‌کند، او در میانه‌ی میدان بلاها ایستاده، لبخند می‌زند و با ماندنش می‌گوید: "من ماندم، من شدم، بیایید که شما هم می‌توانید!" 🔹و این ماییم و این دعوتِ از جان برخاسته که جهل بر وضع موجودِ تاریخ، که ناتوانیِ در راه رفتن، که در راه‌ماندگی و چشم بر دستِ دیگری داشتن، که گم کردن گذشته‌ی خودمان، که دردِ نداشتن فهم از وضع بودنمان را ضُماد و مرهم است. @gharare_andishe