سازنده یا خراب كننده
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
علاقه به شخص یا شئ وقتی كه به اوج شدت برسد به طوری كه وجود انسان را مسخّر كند و حاكم مطلق وجود او گردد «عشق» نامیده می شود. » عشق، اوج علاقه و احساسات است.
ولی نباید پنداشت كه آنچه به این نام خوانده می شود یك نوع است، دو نوع كاملاً مختلف است.
آنچه از آثار نیك گفته شد مربوط به یك نوع آن است و اما نوع دیگر آن كاملاً آثار مخرّب و مخالف دارد.
احساسات انسان انواع و مراتب دارد.
برخی از آنها از مقوله ی شهوت و مخصوصاً شهوت جنسی است و از وجوه مشترك انسان و سایر حیوانات است، با این تفاوت كه در انسان به علت خاصی- كه مجال توضیحش نیست- اوج و غلیان زاید الوصفی می گیرد و بدین جهت نام «عشق» به آن می دهند و در حیوان هرگز به این صورت در نمی آید. ولی به هر حال از لحاظ حقیقت و ماهیت، جز طغیان و فوران و طوفان شهوت چیزی نیست.
از مبادی جنسی سرچشمه می گیرد و به همان جا خاتمه می یابد. افزایش و كاهشش بستگی زیادی دارد به فعالیتهای فیزیولوژیكی دستگاه تناسلی و قهراً به سنین جوانی. با پا گذاشتن به سن از یك طرف و اشباع و اِفراز از طرف دیگر كاهش می یابد و منتفی می گردد.
جوانی كه از دیدن رویی زیبا و مویی مجعّد به خود می لرزد و از لمس دستی ظریف به خود می پیچد، باید بداند جز جریان مادی حیوانی در كار نیست. این گونه عشقها به سرعت می آید و به سرعت می رود، قابل اعتماد و توصیه نیست، خطرناك است، فضیلت كُش است. تنها با كمك عفاف و
#تقوا و تسلیم نشدن در برابر آن است كه آدمی سود می برد. یعنی خود این نیرو انسان را به سوی هیچ فضیلتی سوق نمی دهد؛ اما اگر در وجود آدمی رخنه كرد و در برابر نیروی عفاف و تقوا قرار گرفت و روح فشار آن را تحمل كرد ولی تسلیم نشد، به روح قوّت و كمال می بخشد.
انسان نوعی دیگر احساسات دارد كه از لحاظ حقیقت و ماهیت با شهوت مغایر است. بهتر است نام آن را «عاطفه» و یا به تعبیر قرآن «مودّت» و «رحمت» بگذاریم.
انسان آنگاه كه تحت تأثیر شهوات خویش است، از خود بیرون نرفته است؛ شخص یا شئ مورد علاقه را برای خودش می خواهد و به شدت می خواهد. اگر درباره ی معشوق و محبوب می اندیشد، بدین صورت است كه چگونه از وصال او بهره مند شود و حداكثر تمتّع را ببرد. بدیهی است كه چنین حالتی نمی تواند مكمّل و مربی روح انسان باشد و روح او را تهذیب نماید.
اما انسان گاهی تحت تأثیر عواطف عالی انسانی خویش قرار می گیرد، محبوب و معشوق در نظرش احترام و عظمت پیدا می كند، سعادت او را می خواهد، آماده است خود را فدای خواسته های او بكند. این گونه عواطف، صفا و صمیمیت و لطف و رقّت و از خود گذشتگی به وجود می آورد، بر خلاف نوع اول كه از آن خشونت و سبعیّت و جنایت برمی خیزد.
مهر و علاقه ی مادر به فرزند از این مقوله است.
ارادت و محبت به پاكان و مردان خدا، و همچنین وطن دوستی ها و مسلك دوستی ها از این مقوله است.
این نوع از احساسات است كه اگر به اوج و كمال برسد همه ی آثار نیكی كه قبلاً شرح دادیم بر آن مترتّب است، و هم این نوع است كه به روح شكوه و شخصیت و عظمت می دهد بر خلاف نوع اول كه زبون كننده است؛
و هم این نوع از عشق است كه پایدار است و با وصال تیزتر و تندتر می شود برخلاف نوع اول كه ناپایدار است و وصال مدفن آن به شمار می آید.
در قرآن كریم رابطه ی میان زوجین را با كلمه ی «مودّت» و «رحمت» تعبیر می كند [1]و این نكته بسیار عالی است، اشاره به جنبه ی انسانی و فوق حیوانی زندگی زناشویی است. اشاره به این است كه عامل شهوت تنها رابط طبیعی زندگی زناشویی نیست؛ رابط اصلی، صفا و صمیمیت و اتحاد دو روح است و به عبارت دیگر آنچه زوجین را به یكدیگر پیوند یگانگی می دهد مهر و مودّت و صفا و صمیمیت است نه شهوت كه در حیوانات هم هست.
مولوی با بیان لطیف خویش، میان شهوت و مودّت تفكیك می كند؛ آن را حیوانی و این را انسانی می خواند. می گوید:
خشم و شهوت وصف حیوانی بود
مهر و رقّت وصف انسانی بود
اینچنین خاصیتی در آدمی است
مهر، حیوان را كم است، آن از كمی است
فیلسوفان مادی نیز نتوانسته اند این حالت معنوی را- كه از جهاتی جنبه ی غیرمادی دارد و با مادی بودن انسان و مافوق انسان سازگار نیست- در بشر انكار كنند.
برتراند راسل در كتاب زناشویی و اخلاق می گوید:
«كاری كه منظور از آن فقط درآمد باشد نتایج مفیدی به بار نخواهد آورد.
برای چنین نتیجه ای باید كاری پیشه كرد كه در آن ایمان به یك فرد، به یك مرام یا یك غایت نهفته باشد.
عشق نیز اگر منظور از آن وصال محبوب باشد كمالی در شخصیت ما به وجود نخواهد آورد و كاملاً شبیه كاری است كه برای پول انجام می دهیم. برای وصول به این كمال باید وجود محبوب را چون وجود خود بدانیم و احساسات و نیّات او را از آنِ خود بشماریم» .