مادرى در کربلا مهمـان شـاه بى سـر است همچنان ابر بهارى هر دو چشم او تر است دست بر پهلو گرفته زير لب گويد حسين ناله هايش در حرم جلوه گر يڪ محشر است ميرود تا باشد انجا زائر فرزند خويش همره او مجتبى و حيدر و پيغمبر است تا که سر را فاطمه بگرفت در اغوش خويش ديد روى حنجرش هم رد پاى خنجر است من سوالى دارم از تو اى حسين بى سرم از چه رو تير سه شعبه در گلوى اصغر است هر شب جمعه زيارت ميـکند در قتلگاه مقصد بعدش زيارت از يـل آب آور است گفت برخيز و ببين ياس پر از درد آمده ديده بگشا چون کنار تو خميده مادر است تا به اينجا قامت دخت على را کس نديد ديده بگشا دخت حيدر از چه رو بي معجر است از چه رو شد پيکرت کوچڪ رشيد خيمه ها واقعا اين پيکر فرزند مرد خيبر است آخرين بيت غزل مضمون حال شاعر است قطره جارى شده از چشم نوکر گوهر است 🖊شاعر:محمد مبشرے @gharibe_ashena_mobasheri313