باران ، رحمت بیکران
بشوید گرد غربت را ز رخسار زمین باران
هزاران مرحبا باران هزاران آفرین باران
سراغ سبز باران را بگیر از گلشن و دریا
که جز دریا و جز گلشن ندارد همنشین باران
بروی دامن هر گل گرفته خانه چون شبنم
بروی چشم هر خاتم نشسته چون نگین باران
به دلها آورد شادی به لب ها می نشاند گل
نمی بارد غمین هرگز نمی بارد حزین باران
کران تا بیکران هستی گل رنگین کمان دارد
کند تا صید دریا را نشسته در کمین باران
تواند کوه را حتی ز جای خویش بردارد
کند خاموش آتش را ببارد گر چنین باران
دلم تنگ است از هجران چه هجرانی که بیتابم
بخوان ای ابر توفانی بخوان با هر طنین باران
ز عطر آسمان گردد معطر این زمین «یاسر»
که روح آسمان ریزد بروی خاک ازین باران
**
محمود تاری «یاسر»