۶۵_کفر و ایمان دو سالی بود که خواهرم ازدواج کرده بود و به یکی از شهرهای مرزی کوچ کرده بودند. داماد ما چندان مذهبی نبود، ولی پولدار بود و جایگاه اجتماعی خوبی داشت. ما هم به همین دلخوش بودیم که خواهرمان خوشبخت خواهد شد انشاالله امسال برای عید دیدنی آمدند منزل پدری. ما همگی از دیدنشان خوشحال شدیم. دامادمون با پای پیچ خورده و آسیب دیده منتظر وقت دکتر بود . فرصتی شد تا با خواهرم دوتایی صحبت کنیم در مورد زندگی و همسرش . خواهرم خیلی ماهرانه از جواب دادن طفره رفت و من مطمئن شدم اتفاقی در زندگیش رخ داده. خیلی اصرار کردم اما نتونستم از خواهرم اطلاعات بدست بیارم رفتم سراغ دامادمون و جدی و مردونه صحبت کردم. داماد ما آدم حسودیه که زود جوش میاره و در یک مشاجره ای با خواهرم به خودش اجازه داده بود خواهرم و با لگد بزنه . و بعد گذشتن دوروز دامادمون تصادفی می‌کنه و همون پایی که لگد زده بود به این روز افتاده بود. خودش می‌گفت از کارش پشیمونه و حس می‌کنه خدا جواب آه مظلوم رو ازش گرفته. خیلی عصبانی شدم. بهش گفتم اگه از خدا نمی‌ترسیدم همینجا بهت نشون میدادم لگد چه مزه ای داره. مظلوم گیر اوردی؟ و کلی حرف درشت دیگه... آخر حرفهام گفت:آقا مجید متوجه هستم که اشتباه کردم اما کفر که نکردم. گفتم کفر کردی آقا. کفر کردی. اون لحظه که می‌زدی ایمان از وجودت رفته بوده. حسادت ایمان نمی‌ذاره برای آدم . می‌دونم که خیلی مذهبی نیستی ولی این حدیث رو‌خوب بهش فکر کن. امام صادق علیه السلام فرمودند «إِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ‏ الْإِیمَانَ‏ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ»؛  حسد ایمان را می‌خورد و از بین می‌برد همان‌گونه که آتش هیزم را می‌‌خورد و از بین می‌‌برد.