2⃣ ادامه قصه👇 روز حرکت سپاه امام رسید . سپاه رفت و رفت و رفت تا رسید به جایی به اسم نخیله . امام حسن علیه السلام دستور دادند که لشگر تو نخیله کمین کنند و بایستند .⚡️ سربازها وایستادند و امام حسن مجتبی علیه السلام به سپاهشان سر و سامانی دادند و دوباره فرمان حرکت صادر شد . رفتند و رفتند تا رسیدند به جایی به اسم دیر عبدالرحمان . امام حسن علیه السلام دستور دادند که سه روز تو دیر عبدالرحمان بمانند تا سربازهایی که عقب بودند برسند . از طرفی هم امام حسن علیه السلام تصمیم گرفتند برای اینکه از دشمن اطلاعات خوبی به دست بیارند و زودتر از اونی که دشمن فکر میکند زمینگیرش بکنند یه سپاه بزرگی از بین سربازهایشان انتخاب کنند و جلوتر بفرستند به طرف دشمن👺 . ایشون دوازده هزار نفر از بهترین سربازانشان را جدا کردند . حکم فرماندهی را دادند به دست پسر عموی پدرشان عبیدالله ابن عباس . عبیدالله ابن عباس از سردارهای امام حسن علیه السلام بود که وقتی پیامبر از دنیا رفتند نه سالش بود . اون میدونست که چقدر به امیرالمومنین علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها ظلم شده . از طرفی هم سپاه معاویه دو تا از بچه های عبیدالله ابن عباس رو کشته بود و اون حسابی از دست معاویه عصبانی بود . وقتی امام حسن علیه السلام می خواستند عبیدالله ابن عباس رو راهی بکنند بهش گفتند پسر عمو جان دوازده هزار نفر رزمنده های عرب و قاریان قرآن را به همراه تو دارم میفرستم.👈 باهاشون به نرمی و مهربانی حرف بزن و خوشرو باش ... سربازها را از رود فرات عبور بده تا وقتی که با معاویه روبرو بشی . هر وقت که باهاش روبرو شدی نجنگ تا من هم به تو برسم . گزارش هر روز را هم به دستم برسان و با قیس بن سعد عباده و با پسرش سعید مشورت کن 🔺 اگر معاویه هم جنگ را شروع کرد تو باهاش بجنگ . عبیدالله بن عباس رفت و رفت تا به منطقه ای به اسم مسکن رسید . انجا چادرها را برپا کرد . سپاه معاویه هم کمی اونور طرف بود. دو سپاه نزدیک هم بودند👤👺 حالا چی میشه ؟😳 آیا معاویه به جنگ با سپاه عبیدالله بن عباس میره ؟ یا نه کار دیگه ای میکند ؟🧐 ادامه👇