حتی شایع شد در جریان به خاک سپاری‌اش امام زمان(ع) حضور داشته‌اند. البته عرض کردم که به علت معنویتی که در عملیات فتح‌المبین وجود داشت، ساخته و شایع شدن این داستان‌ها دور از انتظار نبود. ۴و۵- شهید حاج شیرعلی سلطانی و شهید حاج خسرو آزادی- این دو را با هم مطرح می‌کنم چون لحظه‌ای از هم جدا نمی‌شدند! با وجود آن که بنده با تاریخ تولد ۱۳۳۶ و با نزدیک به ۲۵ سال سن، جزو پیرمردهای آن عملیات بودم!، ولی این دو بزرگوار با تاریخ تولد ۱۳۲۷ و با داشتن ۳۴ سال سن، هر دو، واقعا از من خیلی مسن‌تر و خیلی پیرمردتر بودند! فکر کنم هر دو از زمان مدرسه با هم بودند. هردو پاسدار رسمی بودند و در تبلیغات تیپ امام سجاد علیه‌السلام فعالیت می‌کردند. شیرعلی سلطانی علاوه بر فعالیت در سپاه، مسجدالمهدی(عج) را در خیابان زرهی شیراز احداث کرده بود که پای‌گاه فرهنگی و تبلیغی مهمی برای جوانان محسوب می‌شد. شیرعلی سلطانی ذاکر بسیار با اخلاصی بود (نمی‌گویم مداح تا بابعضی از دکان‌داران امروزی اشتباه نشود!). شاعر قابلی نیز بود‌ بیش‌تر اشعار مداحی‌هایش را خودش می‌سرود‌. مجالس دعاهایی که به‌خصوص شب‌های جمعه در جبهه داشت، به‌یادماندنی است. حاج خسرو، هم رفیق، و هم مریدِ شیرعلی سلطانی بود. گاهی هردو، چند ساعت دور از جمع، کنار هم می‌نشستند و ذکر می‌گفتند و اشک می‌ریختند‌. پیوسته در سخنانشان و در دعاهایشان، طلب شهادت موج می‌زد. شیرعلی سلطانی هیکلی ورزیده و قدی بسیار رشید داشت. در شیراز در کنار مسجدالمهدی(عج) قبری برای خود کنده و آماده کرده بود. وصیتش هم نشان از اطمینانش به شهادت در همین عملیات داشت. بالاخره شب عملیات فرا رسید. این دو عاشق و معشوق نیز به آرزوی دیرینهٔ خود رسیدند و هر دو، در کنار یک‌دیگر به لقاءالله پیوستند. اما حاج‌ شیرعلی که عمری به امام حسین علیه‌السلام و حضرت اباالفضل(ع) ابراز ارادت کرده بود، جسم شریفش بی‌سر و با دست جدا شده، در میدان نبرد افتاده بود! طبق وصیتش در همان قبری که خود آماده کرده بود به خاک سپرده شد. معروف است که آن قبر دقیقا به اندازهٔ پیکر بی‌ سر او گنجایش داشت! گویی که می‌دانست به اربابش امام حسین اقتدا خواهد کرد. معمولا این غزل از مولانا دربارۀ شهدا، بیش‌تر شهرت دارد که: کجایید ای شهیدان خدایی بلاجویان دشت کربلایی اما این غزل دیگر او در وصف آن بلاجویان دشت کربلایی و خطاب به ما جاماندگان از کربلا، چقدر با امثال شیرعلی سلطانی تناسب دارد: چیست با عشق آشنا بودن به‌جز از کام دل جدا بودن خون شدن خون خود فروخوردن با سگان بر در وفا بودن او فدایی است هیچ فرقی نیست پیش او مرگ و نَقل یا بودن رو مسلمان سپر سلامت باش جهد می‌کن به پارسا بودن کاین شهیدان ز مرگ نشکیبند عاشقانند بر فنا بودن از بلا و قضا گریزی تو ترس ایشان ز بی بلا بودن ششه می‌گیر و روز عاشورا تو نتانی به کربلا بودن ۶و۷- شهید مسیح ضیغمی و شهید محمد کریم نامی- شهيد نامي و شهيد ضيغمي دو پاسداري بودند كه به تناوب، پاسدار آيت‌الله شهيد دستغيب مي‌شدند. آرزوي خيلي از بچه‌هاي سپاه اين بود كه پاسدار ايشان باشند. شهادت شهید دستغیب تأثیر عجیبی بر جوانان شیراز از جمله بر این دو عزیز گذاشته بود. هر دو از بچه‌های مسجد آتشی‌ها و از ارادت‌مندان حضرت آیت‌‌الله سید علیمحمد دستغیب حفظه‌الله تعالی بودند. از بچه‌هایی بودند که دورهٔ آموزشی‌شان را در سپاه با هم گذرانده بودند و حقیر مربی عقیدتی و سیاسی آن‌ها در این دوره بودم. اين دو نیز لحظه‌ای از هم جدا نمی‌شدند. در این عملیات نیز با هم و در يك شب، شهيد شدند. در کتاب گلبانگ سربلندی دربارهٔ این دو شیدایِ شهید دستغیب آورده‌ام که: «در همين عمليات فتح‌المبين، در يك شب روحانی كه نمی‌دانم چه شبی بود- چرا كه شب‌های جبهه همه يا شب قدر بودند و يا شب عاشورا- شهيد نامی حال خوشی پيدا كرده بود. براي بنده تعريف مي‌كرد كه: «ماه محرم بود، شب تاسوعا. من پاسدار شهيد آيت‌الله دستغيب بودم. عزاداری حضرت اباالفضل(ع) بود. در مسجد جامع كنار شهيد دستغيب ايستاده بودم. مرحوم حاج علی اصغر سيف، پيرِ عزاداران حسين(ع)، بلندگو را در دست گرفت. مطالبی را در سجايای حضرت ابا‌الفضل(ع) گفت. سپس با صدای بلند فرياد زد: "علم‌دار!". جمعيت هم كه با اين ريتم سينه زنی آشنا بودند پاسخ دادند: "ابالفضل!". من چشمم به شهيد دستغيب بود. ايشان آرام و ساكت بودند. فقط اشك مي‌ريختند و آهسته به سينه می‌زدند. آقاي سيف فرياد كشيد: "سپه‌دار!". باز هم جواب شنيد: "اباالفضل!″. برای بار سوم: "وفادار!"، "ابالفضل!". حالت شهيد دستغيب همان‌طور ثابت و آرام بود تا اين كه آقاي سيف ندا داد:‌ "غيرت‌دار!". اين‌جا بود كه نگاه كردم ديدم شهيد دستغيب منقلب، نه، بلكه منفجر شد، منتظر جواب جمعيت نماند، محكم به سينه زد و صدای لرزانش بلند شد كه: "غيرت‌دار! ابالفضل!"».