«بسم الله الرحمن الرحیم»
🗒 #یاد_ایّام
🖋فصل چهارم: سفرهای علمی خارج از کشور
قسمت دهم: انگلستان ۱ (پیاپی پنجاهم)
۱- در سال ۱۳۸۳، پروندهٔ تقاضای فرصت مطالعاتی بنده در کمیتهٔ پژوهشی دانشگاه شیراز مورد بررسی قرار گرفت. متقاضی زیاد بود و بودجه و امکانات دانشگاه کم. امتیازدهی به پروندهها شروع شد. قرار شد که از بین متقاضیان، به ترتیبِ بالاترین امتیازات کسب شده، حدود بیست نفر را مجوز اعزام به خارج دهند. رقبای قَدَری از رشتههای فنی، مهندسی و علوم پایه در کار بودند. ولی خوشبختانه به علت امتیازات بالای پژوهشی، جزو نفرات بالای لیست قرار گرفتم. مصوب شد به شرط اخذ پذیرش از یکی از دانشگاههای معتبر خارج از کشور در مهرماه ۱۳۸۴ عازم سفر مطالعاتی شوم.
۲- برای اخذ پذیرش، طرح تحقیق لازم است. طرح تحقیقم را در باب گفتوگوی بین ادیان ابراهیمی نوشتم که به نوعی، ادامهٔ کارم در دورهٔ دکتری محسوب میشد. اولویت خودم برای فرصت مطالعاتی، کشور انگلستان و اولویت اولم در انگلستان، دانشگاه کمبریج بود. ولی احتیاطا علاوه بر دانشگاه کمبریج و استادان دانشکدهٔ الهیاتِ (Divinity) آنجا، با چند دانشگاه دیگر نیز مکاتبه کردم. هم از دانشگاه کمبریج پذیرش گرفتم و هم از دو دانشگاه دیگر. دانشگاه کمبریج را انتخاب کردم.
دانشگاه کمبریج یکی از قدیمیترین دانشگاههای فعلی دنیاست که قدمتی هشتصد ساله دارد. در رتبهبندی دانشگاههای جهان، همواره پس از دو دانشگاه در آمریکا، سومین دانشگاه معتبر جهان و اولین دانشگاه در اروپاست. دانشمندان و بزرگان بسیاری از این دانشگاه برخاسته و در آنجا تدریس کردهاند. نیوتن در فیزیک و داروین در زیستشناسی از مشهورترین آنها هستند. در علوم انسانی، مستشرقان بزرگی چون نیکلسون (مصحح و شارح مثنوی معنوی)، آربری (اسلامپژوه و مترجم بزرگ قرآن به انگلیسی) و ادوارد براون (ایرانشناس مشهور) از استادان این دانشگاه بودهاند. مرحوم اقبال لاهوری فارغالتحصیل همین دانشگاه بوده است. کتابخانههای بزرگ و جهانیِ این دانشگاه، نیز بینظیر و بینیاز از توصیفند. یعنی اینکه این فرصت مطالعاتی برای بنده واقعا فرصت بسیار مناسبی برای تحقیق و پژوهش به حساب میآمد.
۳- با تعیین تکلیف کشور و دانشگاه محل اعزام، روال اداری کار دنبال شد و پس از اخذ مجوزهای لازم از وزارت علوم و وزارت خارجه و ارگانهای اطلاعاتی و امنیتی، قرار شد که بنده در معیت همسرم، پسرم و یکی از دخترانم که هنوز ازدواج نکرده بود به مدت ششماه و حداکثر یک سال، با هزینهٔ دانشگاه شیراز، عازم فرصت مطالعاتی در دانشگاه کمبریج انگلستان شوم.
۴- مثل هر سفر طولانیمدت دیگر، باید دست و پایم را جمع میکردم. اما در طول چندین سال، دست و پایم آنقدر در مسئولیتهای تدریس و مشاغل اجرایی پهن شده بود که جمع کردن آنها کاری بس سترگ و سخت بود! واگذاری دروس دانشگاهیام آسانترین آنها بود. خودم از تدریس در حوزهٔ علمیهٔ شهید نجابت، به سختی دل میکندم. اما مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدتقی نجابت، برای این سفر به شدت تشجیع، تشویق و ترغیبم کردند و از این نظر خاطرم را آسوده ساختند. دلبستگی دیگرم نیز به منبرهای مهد شهیدان شیراز بود که مدت پنج سال در ایام محرم، آنجا منبر میرفتم. یک سال از این منبرها محروم میشدم. مرحوم آیتالله حاج شیخ محمد تقی نجابت، جایگزین آنجا را نیز مشخص کردند. اما مسئولیتهای اجراییام، یکی ریاست دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شیراز و حضور در برخی از شوراها و کمیتههای دانشگاه شیراز و وزارت علوم بود که بهطور طبیعی جایگزین پیدا شد. مسئولیتی هم در خارج از دانشگاه داشتم: مسئول امور روحانیون حج و عمرهٔ بعثهٔ مقام معظم رهبری در سه استان فارس، بوشهر و کهگیلویه و بویر احمد. اینجا هم بهطور طبیعی معاونم جایگزین بنده شد.
۵- یکی از مسئولیتهای دیگرم این بود: دبیر شورای گروههای معارف اسلامیِ دانشگاههای استانهای فارس، بوشهر، کهگیلویه و بویر احمد. میبینید که چهقدر دست و پایم پهن شده بود! این فرصت مطالعاتی، فرصتی بود برای جمع کردن دست و پایم! مسئولیت گروههای معارف به عهدهٔ نمایندهٔ ولی فقیه در دانشگاههای کشور است. در آن تاریخ، این نمایندگی را دوست گرامیام جناب حجتالاسلام و المسلمین آقای محسن قمی عهدهدار بود. طبعا موضوع واگذاری مسئولیتم در گروههای معارف اسلامی را بایستی با ایشان مطرح میکردم. در جلسهای خصوصی موضوع را با ایشان در میان گذاشتم. ایشان پرسید: « کدام دانشگاه میخواهی بروی؟». عرض کردم: «کمبریج». دیدم که خطوط چهرهٔ ایشان تغییر کرد و لبخندی از تعجب و رضایت در چهرهٔ آرام ایشان ظاهر شد و گفت: «چه جالب! ما در روابط بینالملل بیت رهبری، یک کرسی شیعهشناسی در دانشگاه کمبریج داریم.
مسئول این کرسی اکنون پس از پنج سال دارد به قم بر میگردد. تو بیا و این مسئولیت را ولو برای یک سال در دانشگاه کمبریج قبول کن. حقوق و مزایا هم برای آن در نظر گرفتهایم». بنده این حُسن تصادف را به فال نیک گرفتم و به دو دلیل قبول کردم. یکی آنکه عهدهداری کرسی شیعهشناسی، کاملا در راستای مسئولیت مقدسی بود که از پوشیدن لباس مقدس پیامبر (ص) در ذهن داشتم و از جهات مختلف زمینهٔ خدمت و رشدم را فراهم میآورد. دیگر آنکه شنیده بودم که هزینهها در کشور انگلستان خیلی بالاست و همهٔ کسانی که فرصت مطالعاتیشان را در انگلستان گذراندهاند ناچار شدهاند که علاوه بر هزینههایی که دانشگاه در اختیارشان قرار میدهد، مبالغ زیادی را نیز از جیب مبارک خرج کنند. این حقوق و مزایایی که آقای قمی اشاره فرمود میتواند کمک هزینهٔ خیلی خوبی باشد و حتی میتوانم مبالغی از آن را نیز پسانداز کنم! اما این اولین قدمِ خلاف اخلاص بود که در این سفر بر میداشتم! جناب آقای قمی نیز همهٔ مراحل اداری کار را در روابط بینالمللِ بیت پیگیری نمود و در آنجا تصویب شد که حقیر مسئولیت آن کرسی شیعهشناسی را از مهر ۸۴ در دانشگاه کمبریج بهعهده بگیرم.
۶- چند ماه به اعزامم باقی بود که دوستانی در قم به بنده اطلاع دادند که برای تیر ۸۴، از طرف دانشگاه لندن و کالج آمپلفورت (Ampleforth) برای شرکت و ارائهٔ مقاله در کنفرانس «گفتوگوی شیعه و کاتولیک» به انگلستان دعوت شدهام. طبعا زبان همایش انگلیسی بود. گویا قبلا این کنفرانس، با همین عنوان در قم برگزار شده بود و جمعی از کشیشان کاتولیک انگلیس به قم دعوت شده بودند. کنفرانس فعلی در واقع، بخش دوم همان کنفرانس بود که جای میهمان و میزبان در آن، عوض شده بود! عدهای از روحانیون دانشگاهی مستقر در قم و مسلط به زبان انگلیسی دعوت شده بودند. اکثر آنان از مؤسسهٔ آموزشی و پژوهشی امام خمینی مربوط به آقای مصباح بودند که برخی از آنان دورهٔ دکتری خود را در انگلستان و کانادا گذرانده بودند. از خارج از قم فقط بنده در این کنفرانس شرکت داشتم.
۷- عناوین و موضوعات متعددی برای کنفرانس «گفتوگوی شیعه و کاتولیک» در نظر گرفته بودند. هر موضوعی در یک پنل بررسی میشد و دیدگاههای کاتولیکها و شیعیان در آن موضوع به بحث گذاشته میشد. در هر پنل یک نفر به نمایندگی از کاتولیکها و یک نفر به نمایندگی از شیعه مقاله ارائه میداد. سپس پرسش و پاسخ انجام میشد. هم کاتولیکها و هم دوستان ما در قم به حسب تخصص خویش موضوعات را بین خود تقسیم کرده بودند. یکی از موضوعات تحت عنوان
Authority and Tradition
(قدرت و سنت) به بحث مرجعیت دینی در هر دو گروه میپرداخت. در دیدگاه تشیع، بحث ولایت فقیه نیز در همین موضوع جای میگیرد. ولی متأسفانه هیچیک از برادران ایرانی، داوطلب ارائهٔ مقاله در این مورد و در پنل یادشده نبودند. شاید علائقشان چیزهای دیگر بود و یا شاید چون بحث چالشی میشد و در پرسش و پاسخ کار سخت میگشت، تمایل نشان نمیدادند. ولی بنده این بحث را پذیرفتم و مقالهٔ موفقی در این زمینه ارائه دادم و از عهدهٔ پرسش و پاسخ هم برآمدم. این مقاله را بعدا یکی از مؤسسات شیعهشناسی لندن در مجلهٔ خود به چاپ رسانید. مجموعه مقالات این همایش، خیلی زود از طرف دستاندرکاران همایش، به انگلیسی، چاپ و منتشر شد.
۸- افتتاحیهٔ همایش در دانشگاه لندن و اختتامیهٔ آن در کالج آمپلفورت واقع در کلیسای جامع کاتولیکها در شهر یورک در شمال انگلستان بود. در واقع آنجا یک حوزهٔ علمیهٔ کاتولیک بود.
شهر یورک یکی از قدیمیترین شهرهای انگلستان است که در سال ۷۱ میلادی ساخته شده است. شهر نیویورک در آمریکا در واقع، یورک جدید است که در آنجا ساخته شده است. کلیسای جامع این شهر نیز از قدمت بسیار زیاد برخوردار است. انجام چند سخنرانی و بازدید از قسمتهای مختلف کلیسا، از جملهٔ برنامههای پیشبینی شده بود. یکی از دوستان جوان روحانی با همسر و کودک خیلی خردسالش در همایش شرکت کرده بود. در سالن بزرگ کلیسا نشسته بودیم و داشتیم به سخنرانی پر شور یکی از کشیشان کلیسا گوش میدادیم. همه ساکت بودند. ناگهان فرزند دوستمان، یعنی همان کودک دوستداشتنی خردسال، چشمش به مجسمهٔ کودکی عیسی علیهالسلام در دامان مجسمهٔ حضرت مریم سلاماللهعلیها افتاد و در آن سکوت مطلق با صدای بلند شروع کرد به نشان دادن آن مجسمه به مادرش و فریاد میزد: «نینی! نینی!». یکی از مسیحیانی که کنار دست بنده نشسته بود فکر کرد که معجزه شده و الهاماتی از جانب عیسی علیهالسلام به آن کودک صورت پذیرفته است. پرسید که این کودک چه میگوید؟ عرض کردم که میگوید: «baby ,baby»
بحمدالله، رفع سوءتفاهم شد!
۹- در هنگام گردش در کلیسا، چشمم به ویترینی بر روی دیوار افتاد. در این ویترین، کتابهایی به نمایش گذاشته شده بود که آنها را اصحاب آن کلیسا تألیف و منتشر کرده بودند. برخی از کتابها از پدر سیپرین اسمیت
Father Cyprian Smith
بود. این تصادف برایم خیلی جالب و شگفتانگیز بود. چندین کتاب عرفانی در مورد مایستر اکهارت، به انگلیسی، از سیپرین اسمیت خوانده و لذت برده بودم. از فنا و وصال الهی گرفته تا پارادوکسهای عرفانی. الآن فهمیدم که وی یکی از پدران و به اصطلاح، یکی از آیتاللههای مقدس آن کلیسا است! بسیار علاقهمند بودم او را ملاقات کنم و با وی همسخن شوم. سراغ او را گرفتم. گفتند در قسمت اندرونی کلیساست که محیطی کاملا مقدس است. لذا ورود اغیار، بهخصوص غیر مسیحیان به آنجا ممنوع است! التماس و التجا هم فایده نداشت! میخواستم بگویم که: «بابا بنده نه شیعهام و نه مسلمان! قرار است با مسیحیانی چون مالبرانش و مایستر اکهارت محشور شوم. یک کافر تمام عیارم! در این مورد میتوانید از مسئولان شهر شیراز بپرسید و جستوجو کنید!». رئیس همایش را دیدم و ماجرای آشنایی خودم را با پدر اسمیت توضیح دادم و خواهش کردم که اگر ممکن است تقاضای بنده را با پدر اسمیت در میان بگذارند و تصمیم بر پذیرش و یا عدم پذیرش بنده را به عهدهٔ خود ایشان قرار دهند. ظاهرا این خواهش در دلشان تأثیر گذاشت. ماجرا را با پدر اسمیت در میان گذاشتند و ایشان اذن دخول را داد! راهنماییام کردند. وارد منطقهٔ ممنوعه شدم. همهجا ساکت و آرام و نیمهتاریک بود. یعنی وارد صومعه و عبادتگاه راهبان کاتولیک شده بودم. مرا به اتاق بسیار کوچکی هدایت کردند. چراغ نسبتا کمنوری در آنجا روشن بود، میز مطالعهای در گوشهای قرار داشت. تختی برای خوابیدن نیز در گوشهای دیگر! پیرمردی بسیار لاغراندام پشت میز بود. با چشمانی بسیار نافذ و درخشان. به تمام معنا یک راهب کاتولیکِ تارک دنیا بود. بله این اتاق بسیار کوچک متعلق به پدر اسمیت بود. پیرمرد هم خود او بود. دیدم که با صندلی چرخدار از پشت میز حرکت کرد و به استقبالم آمد. از صندلی چرخدار نمیتوانست بلند شود. فهمیدم که پاهایش فلج شده است. باور کردنی نبود که در قرن ۲۱ چنین راهبانی وجود داشته باشند که عمری را با آن وضعیت، بدون ازدواج و دور از سر و صدای جهان مدرن، در این صومعهها بگذرانند و کتابها و آثار عمیق عرفانی بسیار مفیدی پدید آورند! متولد ۱۹۳۷ و دقیقا بیست سال از من بزرگتر بود. پس از سلام و احوالپرسیِ معمول و معنوی و پس از اینکه مدتی به چشم هم خیره بودیم، سخن را از اکهارت و جایگاه عرفانی او آغاز کردیم. جایگاه اکهارت را در عرفان شهودی بسیار بالا میدانست. فهمیدم که خودش هم اهل مکاشفه است. نام خدا که به میان میآمد اشکی در چشمانش میغلتید. در بین سخنانش، از بنده خواست که اگر در مکاشفات عرفانی خود چیزی درک کردهام برایش بازگو کنم. خیلی تعجب کردم. انتظار داشتم که بیشتر از کتاب و مطالعه سخن گوید تا از کشف و مشاهده! گفتم که خودم به این وادی وارد نشدهام. ولی مسائلی را از حضرت استاد، آیتالله نجابت رضوانالله تعالی علیه برایش بازگو کردم. خیلی منبسط شد. او را مصداق این آیات قرآن یافتم:
«مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ»
«ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَىٰ آثَارِهِمْ بِرُسُلِنَا وَقَفَّيْنَا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَآتَيْنَاهُ الْإِنْجِيلَ وَجَعَلْنَا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَرَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ»
«از ميان اهل كتاب، گروهى درستكردارند كه آيات الهى را در دل شب مىخوانند و سر به سجده مىنهند»
«آنگاه به دنبال آنان پيامبران خود را، پىدرپى، آورديم، و عيسى پسر مريم را در پى [آنان] آورديم و به او انجيل عطا كرديم، و در دلهاى كسانى كه از او پيروى كردند رأفت و رحمت نهاديم و [اما] ترك دنيايى كه از پيش خود درآوردند ما آن را بر ايشان مقرّر نكرديم مگر براى آنكه كسب خشنودى خدا كنند»
با آنکه ملاقاتمان بین سی تا چهل و پنج دقیقه بیشتر طول نکشید، ولی به اندازهٔ خواندن چند کتاب از او استفادهٔ علمی کردم و سخت تحت تأثیر معنویتش قرار گرفتم. با فرح و شادی خاصی خداحافظی کردیم و بنده به سایر دوستان پیوستم. مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدتقی نجابت معتقد بودند که نفس شریف حضرت استاد، آیتالله حاج شیخ حسنعلی نجابت، در آنجا نیز بر نفس پدر اسمیت اثر گذاشته و برایم اذن دخول گرفته است! پدر اسمیت در سال ۲۰۱۹ میلادی در سن ۸۴ سالگی از دنیا رفت. خداوند او را با اولیایش محشور کند!
۱۰- در این سفر، در اطاعت امر حاج آقا محسن قمی، ملاقاتی با حجتالاسلام و المسلمین حاج آقای معزی، مسئول مرکز اسلامی لندن داشتم که زیر نظر ایران اداره میشد. این مرکز در برگزاری همایش «گفتوگوی شیعه و کاتولیک» نیز نقش مهمی داشت. بهعلاوه، آن کرسی شیعهشناسی که ادعا شده بود در دانشگاه کمبریج برقرار است، زیر نظر همین مرکز قرار داشت و طبعا وقتی که به کمبریج میآمدم به لحاظ اداری میبایست با این مرکز در تماس باشم. حاجآقای معزی بنده را خیلی تحویل گرفتند و راجع به کارها و برنامههای مرکز، توضیحات مبسوطی دادند. گفتند که: «حاجآقای قمی از تو تعریف زیادی کرده است. تصمیم گرفتهایم که وقتی که تو به انگلیس آمدی، مسئولیت معاونت پژوهشی مرکز را به تو واگذار کنیم. تصویب هم شده است». عرض کردم که: «حاجآقا! این کار اصلا با برنامههای بنده جور نیست. بنده بهعنوان عضو هیئت علمی دانشگاه شیراز برای فرصت مطالعاتی به دانشگاه کمبریج، آن هم برای حداکثر یک سال، میآیم. بسیار تلاش کردهام که دست و پای خود را از کارهای اجرایی جمع کنم و این یک سال را در تحقیق و پژوهش ممحض شوم و از دانشگاه بسیار مهمی مثل کمبریج بیشترین استفاده را کنم.
الکمبریج و ما ادریک ما الکمبریج!؟
آمدن به لندن، مرا از این اهداف دور میکند. به علاوه، برای برنامهریزیها و اجرای آنها در معاونت پژوهشی مرکز، زمانی بسیار بیشتر از یک سال لازم است که برای حقیر اصلا امکان ندارد». ایشان گفتند که: « کمبریج به لندن خیلی نزدیک است. با قطار سه ربع ساعت فاصله است. ما از طرف مرکز، در لندن خانهای در اختیار تو و خانوادهات قرار میدهیم و برای کارهای مطالعاتی و نیز آن کرسی شیعهشناسی میتوانی حتی هر روز با خرج مرکز به کمبریج بروی و برگردی. فعلا برای همان یک سال برنامهریزی میکنیم تا بعد ببینیم چه میشود». بنده میدانستم که مبلغ اجارهٔ خانه در انگلیس خیلی بالاست. پیش خود گفتم حال که در لندن، منزل مجانی در اختیارم قرار میدهند، در هزینهها بسیار صرفهجویی میشود و مبالغ زیادی را میتوانم پسانداز کنم. این دومین لغزشِ خلاف اخلاص بنده برای سفر مطالعاتی بود.دنیا فریبم داد! بالاخره در اثر اصرار حاجآقای معزی و بر اثر وسوسهٔ درونی خودم که بدان اشاره کردم، کار را قبول نمودم. قرار شد که کارهای اداری را مرکز اسلامی لندن با تهران هماهنگ کند و حتی در جهت اخذ ویزا برای بنده و خانواده اقدام نمایند تا انشاءالله مهر ۸۴ در لندن و کمبریج باشم.
۱۱- در تیرماه ۸۴ به شیراز باز گشتم. منتظر بودم تا صدایم بزنند. تیر و مرداد گذشت. شهریور شروع شده بود. بنده اقدامی برای گرفتن ویزا انجام نداده بودم و همچنان منتظر بودم. گرفتن ویزا زمانبر بود. تعداد زیادی از همکاران دیگری که عازم فرصت مطالعاتی بودند یا رفته بودند و یا آمادهٔ پرواز بودند. ماه سپتامبر و شروع سال تحصیلی انگلستان داشت شروع میشد. شهر کمبریج شهری دانشگاهی است. با شروع سال تحصیلی و افزایش تقاضا، قیمت اجارهٔ مسکن خیلی بالا میرود. هیچ خبری از لندن نشده بود. ناچار خودم تلفنی تماس گرفتم. با سختی به حاجآقای معزی وصل شدم. دیدم که حاجآقا خیلی گرم نمیگیرد! حس خاصی در من زنده شد! عرض کردم که قضیهٔ کار بنده به کجا رسید؟ ایشان کمی این دست و آن دست کردند و گفتند: «مشکلی در تهران پیش آمده است، با دفتر در تهران تماس بگیرید»! دو زاریام افتاد! نخواستم مزاحم حاجآقای قمی شوم! با دفتر در تهران تماس گرفتم که مشکل چیست؟ گفتند: «اینجا مشکلی نیست، هر مشکلی هست در لندن است با حاجآقای معزی در لندن تماس بگیرید!». دیگر حدسم داشت به یقین تبدیل میشد! برای اینکه تعیین تکلیف و مسأله را نهایی کنم با لندن و حاجآقای معزی تماس گرفتم. عرض کردم: «حاجآقا! تهران هم میگوید مسأله در لندن است ! بنده مشکلی ندارم! قضیه را یکسره کنید تا تکلیفم را بفهمم» با کمی شرم و حیا عذرخواهی کردند. عین جملهٔ ایشان که هنوز در گوشم است چنین بود: «والله ما مشکلی نداریم. ولی سری را که درد نمیکند دستمال نمیبندند! هر مشکلی هست در شیراز است»! از ایشان بسیار تشکر کردم و گفتم: « حاجآقا بسیار عذرخواهم که ناخواسته باعث سردرد و بلکه درد سرتان شدم! والله بنده هم مثل بقیهٔ همکاران خودم در دانشگاه شیراز به طور طبیعی عازم فرصت مطالعاتی بودم که دوست گرامی حاج آقای قمی این نسخه را برای بنده پیچید و باعث شد که در کارم گره بیفتد!» از ایشان خداحافظی کردم. شکام مبدل به یقین شد. همهٔ این امور، مسبوق به سابقه بود. از زمان شهادت شهید دستغیب به بعد، همواره برای بنده در شیراز در بر همین پاشنه چرخیده است. این تنگنظریها در قم و یا تهران نیست و یا خیلی کمتر است.
هر بار که از خارج از شیراز مثلا از قم یا تهران برای بنده مسئولیتی در نظر گرفتهاند، از بیت امام جمعه و دفتر نمایندهٔ ولی فقیه در استان، فعالیتهای تقابلی و نامهنگاریها شروع شده است! روزی که قرار بود رئیس گروه معارف دانشگاه شیراز شوم، و همینطور زمانی که قرار بود مسئول امور روحانیون فارس در بعثهٔ حج شوم نیز وضعیت به همین منوال بود. حتی در تقابل با حضور بنده در مستند حدیث سرو و برنامهٔ ضیافت در شبکهٔ چهار سیما نیز، همین نامهنگاریها و تماسها انجام شده بود. گویا عدهای هنوز مثل دورهٔ قاجاریه و قبل از آن، معتقد به ملوک الطوایفی هستند؛ نمایندهٔ ولی فقیه را همه کارهٔ استان میدانند. مردم و کارکنان تمام ادارات و ارگانها و حتی اندیشمندان آن استان را رعایای خویش میپندارند. این اندیشمندان کجا بروند یا نروند، کی بروند و چگونه بروند، همه به صلاحدید آن بزرگانِ صاحب رعیت باید باشد. میگویند که همهٔ استان بلکه همهٔ کشور، اسلام و انقلاب، به قول آن هنرپیشهٔ قمی در سریال طنز، همهاش واس ماس!
اما یقین داشتم که دست خدا پشت این قضیه بوده و جلو آن لغزشهای ناشی از غفلت و عدم اخلاص بنده را گرفته و خیر عظیمی برای حقیر در آن قرار داده است. بی اختیار این غزل حافظ در ذهنم طنینانداز شد:
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست بهکاری زنم که غصّه سرآید
خلوتِ دل نیست جایِ صحبتِ اَضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حُکّام ظلمتِ شبِ یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر درِ اربابِ بیمروّتِ دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید
تَرکِ گدایی مکن که گنج بیابی
از نظرِ رهرُوی که در گذر آید
صالح و طالِح مَتاعِ خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبلِ عاشق تو عمر خواه که آخِر
باغ شود سبز و شاخِ گُل به برآید
غفلتِ حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بیخبر آید
۱۲- چند روزی از این قضیه نگذشته بود که بعضی از دوستانِ ادارهٔ اطلاعات فارس تماس گرفتند و ضمن احترام، گفتند برای پارهای مسائل لازم است که جلسهای با حقیر داشته باشند! اما احترامم را حفظ کردند و از احضار حقیر به ادارهٔ اطلاعات صرفنظر کرده، خود به دفتر بنده در ریاست دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی آمدند. چهار نفر تشریف آوردند که نشان از اهمیت موضوع داشت! قبل از آنکه شروع کنند خودم میدانستم که موضوع از چه قرار است! ابتدا فصل مشبعی دربارهٔ نفوذ و جاسوسان خارج از کشور و راههای نفوذ آنها سخن گفتند و بعد به موضوع سفر بنده به کشورِ روباه پیر، یعنی انگلستان، اشاره کردند. میخواستند هشدارهای لازم را به بنده بدهند البته سن همهٔ آنها از حقیر کمتر بود و برخی هم خیلی کمتر! گفتم: «امسال حدود بیست نفر از همکاران دانشگاه شیراز عازم فرصت مطالعاتی هستند و حراست دانشگاه، وزارت علوم و وزارت خارجه پروندهٔ همهٔ آنها را بررسی و تأیید کردهاند؛ آیا شما سراغ همهٔ آنها رفتهاید!؟». گفتند: «خیر، ولی شما تنها روحانی اعزامی هستید و دشمن چشم طمعش به امثال شما بیشتر است!». عرض کردم: « پارسال یکی دیگر از روحانیون محترم دانشگاه شیراز نیز به فرصت مطالعاتی و از قضا به انگلستان اعزام شدند آیا سراغ ایشان هم رفتید؟ گفتند: خیر. گفتم: «پس این که امسال سراغ بنده میآیید یا بهخاطر این است که پتانسیل جاسوسی بنده از همه بیشتر است و یا موضوع دیگری در کار است. اما من قبلا به آمریکا، آلمان و اتریش هم سفر کردهام (از اندونزی نامی نبردم چون مادرم آن را خارج نمیدانست و فکر کنم این دوستان هم با مادرم همعقیده بودند!). حال اگر پتانسیل جاسوسی بنده اینقدر بالاست چرا در سه مورد قبلی سراغم نیامدید!؟ به عنوان ادارهٔ اطلاعات نمیتوانید بگویید که اطلاع نداشتید بهخصوص که حراست دانشگاه و وزارت علوم کاملا در جریان بودند. پس موضوع دیگری در کار است و آن اینکه از جانب دفتر نمایندهٔ ولی فقیه در استان، و بادمجان دور قاب چینهای آنجا تحت فشار قرار دارید؛ و این زیبندهٔ ادارهٔ اطلاعات نیست. چرا که شما همانقدر که نسبت به بنده و احتمال نفوذ از جانب بنده حساسید، به همان میزان و بلکه بیشتر، باید نسبت به آن دفتر هم حساس بوده، بر آن دفتر، اشراف اطلاعاتی خود را حفظ کنید. نه آنکه مطیع اوامر آن دفتر باشید. ولی درهرحال، بنده حساسیت شما را ارج مینهم و تشکر مینمایم و سعی بلیغ میکنمکه نکات گفته شده را رعایت نمایم تا ناخواسته جاسوس نشوم! با شوخی و خوشرویی خداحافظیگ کردند و از دفتر بنده رفتند! بعدها همان دوستی که تماس گرفت و جلسه را برقرار کرد، میگفت که قرار بوده که تصمیم محکم بگیرند و مانع اعزام بنده به فرصت مطالعاتی شوند! ولی دلیل موجهی پیدا نکردهاند! از همه جالبتر آنکه مدتی بعد، در جایی، رئیس دادگاه ویژهٔ روحانیت شیراز را دیدم.
✅
ایشان گفتند که تو پروندهٔ مفتوحی در این دادگاه داری که باید برای پارهای توضیحات به این دادگاه بیایی. پرسیدم پرونده راجع به چیست؟ گفتند تو زیاد سفر خارج از کشور میروی. گفتم مشکلش چیست؟. ایشان سؤال را با سؤال پاسخ دادند: «با اجازهٔ دانشگاه میروی یا بدون اجازه؟». عرض کردم؛ «حاجآقا! فرض کنید که بدون اجازهٔ دانشگاه بروم. من چون در استخدام دانشگاه هستم آن کسی که باید مرا توبیخ و بازخواست کند سیستم دانشگاه است نه دادگاه ویژهٔ روحانیت! ولی جهت اطلاع شما (که ظاهرا از قوانین دانشگاه بیاطلاعید) این سفرها نه با اجازهٔ دانشگاه، بلکه با حکم مأموریت دانشگاه انجام میشود و دانشگاه برای انجام آنها پول و ارز هم در اختیار ما قرار میدهد! بهعلاوه، خودم دنبال این سفرها نیستم ولی به واسطهٔ توان علمی و زبان علمی که خداوند عطا فرموده و یک ولی خدا در یک زمان بدان نظر کرده است، این سفرها دنبال بنده میآیند نه من دنبال آنها!
پیش خود گفتم که: «برادر گرامی! حاج آقا محسن قمی عزیز! این چه رفاقتی بود که در حق ما کردی و این چه هدیهای بود که در کاسهٔ ما گذاشتی و ما را با ادارهٔ اطلاعات و دادگاه ویژهٔ روحانیت مواجه ساختی!؟».
البته مسئولان نیز به بیمبنا بودن آن حرف و حدیثهای مفت و نیز به تأثیرگذاری سفرهای علمی بنده پی برده بودند. بنده @ghkakaie، هم به فرصت مطالعاتی انگلستان اعزام شدم و هم به سفرهای علمی به کشورهای یونان، ایتالیا، نیوزیلند، ترکیه، سوریه، مالزی، ارمنستان، آذربایجان (باکو) و بوسنی و هرزگوین!
۱۳- بعدا متوجه شدم که آن تخریبها و نامهنگاریها به لندن و به حاج آقا معزی از کجا شروع شده بود. قبل از سفر مطالعاتی بنده، یکی از حجج اسلامِ شیراز که علاقهٔ معکوسی به بنده دارد، در قم، دوستی را دیده بود که از مرکز اسلامی لندن برای انجام کاری به قم آمده بود. این دوست شیرازی از آن دوست لندنی شنیده بود که قرار است بنده به لندن مشرف شوم و با مرکز مقدس اسلامی لندن در ارتباط باشم! سخت برآشفته و شاکی شده بود. با کمک سایر حجج اسلام، کار شکایت را به دفتر امام جمعه و درنتیجه به نامهنگاری آن دفتر به حاجآقای معزی در لندن و بعد از آن، به ادارهٔ اطلاعات و دادگاه ویژهٔ روحانیت کشانده بود تا زیرآب بنده را بزند! اما ایشان نمیدانست که ناخواسته مأموریتی الهی را انجام داده است! ماجرا فراتر از این بود که مثلا حجتالاسلام (عین. غین.) زیرآب حجتالاسلام(قاف. کاف.) را زده باشد. بلکه اولی مأموریتی الهی داشته است تا دومی را از مهلکه برهاند و خیر کثیری به او برساند! به قول مولانا:
آلت حقی تو، فاعل دست حق
چون زنم بر آلت حق طعن و ذق!؟
حضرت استاد، آیتالله نجابت، رضوانالله تعالی علیه نیز این بیت را زیاد میخواندند:
از خدا دان خلاف دشمن و دوست
که دل هر دو در تصرف اوست
بنده در سفر علمی به کمبریج خیرات بسیار کثیری نصیبم شد که مطمئنم اگر در لندن مستقر شده بودم، چنین توفیقاتی را نداشتم. در قسمتهای بعد، از این توفیقات سخن خواهم گفت.
✅ @ghkakaie
شرح_گلشن_راز_جلسه_۱۲۹_حجتالاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
27.3M
🎙️ باز نشر فایل صوتی #درسگفتار_شرح_گلشن_راز
اثر منظوم شیخ محمود شبستری (ره)
▶️ جلسه ۱۲۹
🕝مدت زمان صوت:
۲۸ دقیقه و ۲۶ ثانیه
🗓️تاریخ تدریس:
۶ تیر ۱۳۹۱
✅تدریس شده در حوزهٔ علمیهٔ شهید محمد حسین نجابت( ره)
✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
🎙️ باز نشر فایل صوتی #درسگفتار_شرح_گلشن_راز اثر منظوم شیخ محمود شبستری (ره) ▶️ جلسه ۱۲۹ 🕝مدت زمان
درسگفتار شرح گلشن راز، جلسه ۱۲۹:
زنار بستن و بندگی کردن
همیداند ز تو احوال پنهان
در آرد در تو کفر و فسق و عصیان
شد ابلیست امام و در پسی تو
بدو لیکن بدینها کی رسی تو
کرامات تو گر در خودنمایی است
تو فرعونی و این دعوی خدایی است
کسی کو راست با حق آشنایی
نیاید هرگز از وی خودنمایی
همه روی تو در خلق است زنهار
مکن خود را بدین علت گرفتار
چو با عامه نشینی مسخ گردی
چه جای مسخ یک سر نسخ گردی
مبادا هیچ با عامت سر و کار
که از فطرت شوی ناگه نگونسار
تلف کردی به هرزه نازنین عمر
نگویی در چه کاری با چنین عمر
✅ @ghkakaie
📣 انجمن علمی - دانشجویی دانشکده الهیات دانشگاه شیراز برگزار می کند:📣
💠 دوره شرح مثنوی معنوی💠
✅ با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی
جلسه: ۱۲۹
⏳زمان برگزاری :
سهشنبه، ۲ بهمن ۱۴۰۳ _ ساعت ۱۶
🖇️لینک شرکت آنلاین در دوره :
https://vroom.shirazu.ac.ir/elmi23
📌(شرکت برای عموم آزاد است )
✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
📣 انجمن علمی - دانشجویی دانشکده الهیات دانشگاه شیراز برگزار می کند:📣 💠 دوره شرح مثنوی معنوی💠 ✅ با
🎙هم اکنون کلاس درحال برگزاری است .
📎لینک ورود :
https://vroom.shirazu.ac.ir/elmi23
✅ @ghkakaie