«بسم الله الرحمن الرحیم»
🗒 #یاد_ایّام
🖋فصل چهارم، سفرهای علمی خارج از کشور
قسمت اول، آمریکا ۱ (پیاپی چهلم)
همانطور که قبلاً آوردم، حقیر در دوره دبیرستان دوره کامل دوازده پایه ( level ) زبانِ انگلیسی را در انجمن ایران و آمریکای آن زمان گذراندم و دیپلم این انجمن را دریافت کردم. قبل از انقلاب دانشجوی رشتهٔ مهندسی برق و الکترونیک دانشگاه پهلوی (شیراز) بودم. همانطور که در قسمتهای قبل آمد، با توجه به اینکه زبان رسمی دانشگاه پهلوی انگلیسی بود، ما در بدو ورود به دانشگاه، هجده واحد زبان انگلیسی را میگذراندیم و در حد پروفشنسی و تافل بر زبان انگلیسی مسلط شدیم. تمام کتابهایمان به انگلیسی بود و استادانمان نیز یا انگلیسی زبان بودند و یا به زبان انگلیسی تدریس میکردند؛ البته به جز درس ادبیات فارسی! لذا بنیهٔ زبان انگلیسی این حقیر قوی شده بود. بعد از رحلت حضرت آیتالله نجابت رضوانالله تعالی علیه، با نظر مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدتقی نجابت، دورهٔ فوق لیسانس الهیات را در دانشگاه قم (مرکز تربیت مدرس) و دکتری فلسفه و کلام را در دانشگاه تربیت مدرس تهران گذراندم. باز هم با نظر مرحوم حاج شیخ محمدتقی نجابت، به استخدام دانشگاه شیراز درآمدم و از سال ۷۳، مراحل ارتقا از مربی، استادیاری، دانشیاری و استادی را در این دانشگاه در کمترین زمان ممکن طی کردم. در همین حین، فرصتهای مطالعاتی علمی و نیز حضور در کنفرانسهای متعددی در خارج از کشور برایم فراهم شد. ضمن این سفرها و در حاشیه آنها، فرصتهای تبلیغ دینی به زبان انگلیسی نیز در خارج کشور برای حقیر حاصل شد. همانطور که قبلاً عرض کردم، این توفیقات نیز از یک گفتوگوی ساده به زبان انگلیسی با یک زائر خارجی در مدینهٔ منوره و کنار حرم مطهر حضرت ختمی مرتبت صلیالله علیه و آله و سلم آغاز شد؛ گفتوگویی که حضرت استاد، آیتالله نجابت در آفتاب سوزان مرداد ۱۳۶۵ شاهد آن بودند؛ ایستاده به ادامهٔ آن گفتوگو تشویقم کردند و دعا. دعای ایشان را عامل توفیقات در سفرهای خارجی میدانم، که همگی پس از رحلت حضرت استاد و با عنایت و تشویق مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدتقی نجابت انجام گرفت. این سفرها شامل سفرهای علمی به کشورهای آمریکا، انگلستان، آلمان، اتریش، ایتالیا، یونان، نیوزیلند، بوسنی و هرزگوین، مالزی، اندونزی، ترکیه، سوریه، آذربایجان و ارمنستان بود. به برخی از این کشورها چند بار سفر داشتم. گزارش این سفرها و دستاوردهای علمی و تبلیغی آنها میتواند برای برخی از پژوهشگران و مبلغان و نیز عامهٔ علاقمندان به این مباحث مفید باشد.
آمریکا ۱
دانشگاه کارولینای شمالی، پروفسور کارل اِرنْسْت
تقریباً در سال ۱۳۷۳ بود که مقالهای را به زبان انگلیسی در مجلهٔ انجمن ابن عربی ( Ibn Arabi Society ) که در آکسفورد چاپ میشد، مطالعه میکردم تحت عنوان: «انسان عاری از صفات» ( The Man Without Attributes ) که در باب فنای صفاتی بایزید بسطامی بود. محتوای مقاله آنچنان مرا مجذوب کرد که نام نویسنده چندان در ذهنم نقش نبست. به ویژه آنکه سخن از عریان شدن از صفات بود تا چه رسد به اسم و رسم. پنج سال بعد در خرداد ماه ۱۳۷۸، هنگامی که همایش جهانی ملاصدرا در تهران و شیراز برگزار میشد و بیش از دویست مهمان داشت، در برخورد با یکی از مهمانان خارجی، بیاختیار با وی احساس نوعی قرابت و آشنایی میکردم؛ هرچند که وی را هیچگاه ندیده بودم. پس از مدتی در یک فرصت مناسب جلو رفتم و نامش را پرسیدم. پاسخ داد: «کارل ارنست». در ذهنم به جستوجو پرداختم. این نام را جایی خوانده و یا شنیده بودم. ناگهان برقی در ذهنم زد و پرسیدم: «شما مؤلف مقالهٔ "انسان عاری از صفات" نیستید؟». چهرهاش سرخ شده بود؛ با حالتی که شرم و تواضع را با هم آمیخته بود، پاسخ داد: «آری»؛ و این آغاز آشنایی من با پروفسور کارل ارنست بود. بعداً نیز که در شیراز بدون آنکه متوجه باشد وی را بر سر مقبرهٔ شیخ روزبهان بقلی زیر نظر گرفته بودم، اشک در چشمان و بغضی در گلو داشت؛ عشقش به روزبهان مثال زدنی بود و تواضعش نسبت به شیخ بر رفعتش در ذهن من میافزود؛ و این باعث شد که کتابهایش در مورد روزبهان را تهیه و مطالعه کنم. وی دو کتاب درباره روزبهان داشت که در آن تاریخ هنوز هیچکدام به فارسی ترجمه نشده بود و حکایت از علاقهٔ بیحد و اندازهاش به عرفان اسلامی و تصوف داشت. بعد از مدتی فهمیدم که ایشان شاگرد مرحومه پروفسور آنماری شیمل نیز بوده است. حقیر دو بار مرحوم شیمل را در شیراز و تهران ملاقات کرده و با وی همسخن شده بودم. به خوبی احساس میکردم که برکات وجودی خانم پروفسور شیمل باید خیلی بیشتر از کتابهایش باشد و اکنون کارل ارنست را شاهد صدق آن احساس مییافتم. بدین ترتیب دوستیام با پروفسور ارنست آغاز شد.
«بسم الله الرحمن الرحیم»
🗒 #یاد_ایّام
🖋فصل چهارم، سفرهای علمی خارج از کشور
قسمت دوم، آمریکا ۲، (پیاپی چهل و یکم)
در جمع ایرانیان مقیم آمریکا
همانطور که میدانیم، ایرانیان زیادی مقیم آمریکا هستند. در هر ایالتی تعداد زیادی ایرانی سکونت دارند. بنده در طول اقامتم در آمریکا، فقط به شهرهای رالی، چپلهیل، نیویورک، لسآنجلس و واشنگتن سفر داشتم.
الف- ایرانیان مقیم کارولینای شمالی
محل اسکان بنده در شهر چپلهیل در یک آپارتمان کوچک ولی کاملا مجهز و با مبلمان تمام، در جنب دانشگاه محل کارم بود. پس از گذشت چند روز، پروفسور ارنست گفت: « تعدادی از ایرانیان هستند که هفتهای یک بار در جلسات خانگی در رالی جمع میشوند و تفسیر و سخنرانی و گفتوگو دارند. شنیدهاند که تو به اینجا آمدهای. دعوت کردهاند که در جلسه امشبشان صحبت و سخنرانی کنی. اگر مایل باشی برویم». دکتر ارنست میانه خوبی با ایرانیان آنجا دارد. قبول کردم. بین چپلهیل و رالی، سه ربع ساعت راه است. شب با اتومبیلِ دکتر ارنست راه افتادیم. در راه، پروفسور ارنست میگفت که: «هفتهٔ قبل یکی از اینها به من میگفت: "اگر ممکن است دعوتنامه برای فلانی(کاکایی) بفرست و از او دعوت کن تا به دانشگاه شما بیاید و ما هم از ایشان استفاده کنیم". من هم به او گفتم که اتفاقا دعوت کردهام و الآن در راه است!». بنده خودم هم متعجب بودم که چرا اینان از میان پیامبران نام جرجیس را انتخاب کردهاند! در جلسه که رفتیم، رئیس جلسه شخصی بود بنام احمدآقا (فرهودمند). هم ایشان آن درخواست را از دکتر ارنست کرده بود. بعدا معلوم شد که ایشان در نوجوانی، در همدان از خویشان و مریدان مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی رضوانالله تعالی علیه بوده است و اکنون بیش از چهل سال است که در آمریکاست. کتابهای بنده را در باب عرفان (که برخی هم مزین به تمثال حضرات آیات قاضی، انصاری و نجابت اعلیالله مقامهم است) دیده بود و علاقمند شده بود.
آن جمعِ سی و چند نفره، متشکل از افراد مختلف با گرایشهای گوناگون بود. از احمدآقا با گرایش عرفانی، تا آقای دکتر پایدارفرد با گرایش نهضت آزادی، تا برخی که میانهای با انقلاب نداشتند و یا خویشاوند پرویز ثابتی مسئول ردهٔ بالای ساواک، تا چند حزباللهی دو آتشه! آنچه آنها را گرد هم جمع کرده بود یاد ایران و ذکر قرآن بود. بچههاشان در این جلسات شرکت نمیکردند، چرا که دیگر جذب فرهنگ آمریکایی شده بودند، حتی زبان فارسی را به سختی صحبت میکردند. چه رسد به نوههایشان! البته اکنون از آن جمع، چندین نفراز دنیا رفتهاند، از جمله آقای دکتر پایدارفرد.
مرحوم دکتر پایدارفرد شوهر خواهر مرحوم دکتر ابراهیم یزدی، عضو نهضت آزادی و وزیر خارجهٔ دولت مهندس بازرگان بود. دکتر پایدارفرد و همسرش (خانم یزدی) از فعالان آن جلسه بودند و تفسیر قرآن را به سبک مهندس بازرگان ارائه میدادند.
از عجایب روزگار آن که پس از کمی، فهمیدم که این دکتر پایدارفرد، استاد بنده در دانشگاه پهلوی قبل از انقلاب بوده است! طبیعی بود که او پس از گذشت سیسال، مرا، آن هم با این شکل و شمایل، نشناسد! داستان از این قرار بود که در دانشگاه پهلوی که سبک آمریکایی داشت و زبان اصلیاش انگلیسی بود، هر دانشجو در هر رشته ای که بود می بایست ۹ واحد درس عمومی در علوم انسانی بگذراند. بنده هم که رشتهام مهندسی برق بود، ۳ واحد از آن ۹ واحد را درس جامعهشناسی گرفتم. استاد آن درس نیز دو نفر بهطور مشترک بودند؛ یکی آمریکایی که نامش یادم نیست و دیگری همین دکترپایدارفرد که آمریکا درس خوانده و عضو بخش جامعهشناسی دانشگاه پهلوی بود و درس را به انگلیسی ارائه میداد.
به هرحال، وقتی که موضوع را با دکتر پایدارفرد مطرح کردم، خیلی متعجب و خوشحال شد و گفت: دنیا چقدر کوچک است! از آن به بعد، دیگر به بنده نه صرفا به چشم یک آخوند، بلکه به چشم دانشآموختهٔ دانشگاه پهلوی مینگریست!
به هرحال، اولین جلسهٔ ما برگزار شد. قرار بود که در همهٔ جلساتشان که گاهی به مناسبتهای مختلف به دو جلسه در هفته بالغ میشد سخنرانی کنم. در شب اول، سخنرانی و تفسیر عرفانیِ قرآن داشتم. مورد استقبال قرار گرفت. در حین سخنرانی مرد نسبتا جوانی توجهم را جلب کرد. خیلی نورانی بود و خیلی به دلم نشست. اکثرا سرش زیر بود. پس از جلسه، او از دکتر ارنست خواهش کرد تا خودش بنده را به چپلهیل برگرداند. بنده هم پذیرفتم. در راه که در اتومبیل تنها بودیم با شرم بسیار سر حرف را باز کرد. اهل مکاشفه بود. نقل میکرد که: «اهل خوزستانم. پانزده ساله بودم که جنگ در ایران شروع شد و من خیلی دل در گرو امام و انقلاب بسته بودم. پدر و مادرم از ترس این که به جبهه بروم، به زور مرا به آمریکا نزد بعضی اقوام فرستادند. اکنون ۲۴ سال است که در آمریکا هستم.
🗒 #یاد_ایّام
🖋 فصل چهارم، سفرهای علمی خارج از کشور
قسمت سوم، آمریکا ۳ (پیاپی چهل و دوم)
پرفسور ویلیام چیتیک، دانشگاه ایالتی نیویورک
۱- یکی از اموری که در سفر آمریکا مایل به انجام آن بودم، ملاقات با پرفسور چیتیک در نیویورک بود. وی از اندیشمندانی است که مدت زیادی از عمر خویش را صرف پژوهش دربارهٔ ابن عربی و دیدگاههای او کرده است. تحصیلات و تحقیقات نسبتا طولانی او در ایران، دقت نظر و پشتکار و مطالعات وسیع و پیگیر وی، امکان پرداختن به این کار عظیم را به او داده است. وی در حدود پنجاه سال قبل، با تصحیح عالمانهٔ کتاب نقد النصوص جامی، بهعنوان رسالهٔ دکتری خویش، این توانمندی را به نمایش گذاشت، بهنحویکه تحسین ابن عربی شناسان بزرگی چون مرحوم سید جلالالدین آشتیانی را برانگیخت. بنده که خود سالهاست به ابنعربی عشق ورزیده و با او مأنوس بودهام، بسیاری از نوشتههای پروفسور ویلیام چیتیک را به زبان انگلیسی، خوانده و بهخصوص دو کتاب «طریقت صوفیانهٔ معرفت» (که در آن زمان هنوز به فارسی ترجمه نشده بود) و کتاب «تجلی خدا»(که هنوز به فارسی ترجمه نشده است) را سطر به سطر مطالعه کرده بودم؛ و انصافا هر دو کتاب، حکایت از تبحر پرفسور چیتیک در آثار ابنعربی و وسعت معلومات او در زمینهٔ معارف صوفیانه دارد.
۲- بههرحال، پروفسور چیتیک امروز یکی از ابنعربیپژوهان بزرگ در سطح بینالمللی است. البته در مورد عرفان اسلامی به نحو عام و دربارهٔ مولانا نیز تحقیقات ارزندهای دارد. وی در آمریکا، بیروت و تهران در رشتههای تاریخ، ادبیات عرب و ادبیات فارسی تحصیل کرده و دکترای خود را در زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران گرفته و بزرگانی چون سیدحسین نصر و مرحومان جلالالدین همایی، سید جلالالدین آشتیانی، بدیعالزمان فروزانفر، هانری کوربن و توشیهیکو ایزوتسو را شاگردی کرده و از ایشان استفادهٔ شایان نموده است. وی از سال ۱۹۶۶ تا زمان انقلاب اسلامی (یعنی سال ۱۹۷۸ میلادی) به مدت ۱۲ سال در ایران زندگی کرده، مسلمان و شیعه شده و نام شمسالدین را برای خود برگزیده است؛ هرچند در آمریکا، به دلائلی، اسلامش را ظاهر نمیسازد. صحیفهٔ سجادیه و قسمتهایی از نهجالبلاغه را به انگلیسی ترجمه کرده است. در ایران و در دانشگاه تهران با دانشجویی ژاپنی به نام ساچیکو موراتا آشنا شد. پس از مسلمان و شیعه شدن خانم موراتا، به وساطت دکتر نصر و مرحوم سید جلالالدین آشتیانی،ویلیام چیتیک با او ازدواج کرد . دکتر ساچیکو موراتا نیز تحصیلات فوقلیسانس و دکتری خود را در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی و نیز فقه اسلامی، از دانشگاه تهران گرفته است. دکتر چیتیک و دکتر موراتا با مؤسسهٔ پژوهشی حکمت و فلسفه همکاری نزدیک داشتند. این زوج دانشمند، در آستانهٔ پیروزی انقلاب، از ایران به آمریکا بازگشتند. هر دو نفر در زمان ورود بنده به آمریکا (۱۳۸۳) در گروه مطالعات تطبیقی دانشگاه ایالتی نیویورک به تدریس و تحقیق مشغول بودند. هر دو نیز سمت استادی داشتند.
۳- بنده از دورهٔ تحصیل دکتری و بعدا ضمن ترجمهٔ کتاب ارزندهٔ پروفسور چیتیک، یعنی «عوالم خیال»، با ایشان آشنا و در ارتباط بودم. در سال ۱۳۷۸ نیز در جریان سفرشان به ایران، برای کنفرانس جهانی ملاصدرا به شیراز آمدند و یک روز خود و همسرشان در منزل ما مهمان بنده و خانوادهام بودند. روز مهمانی در شیراز و در خانهٔ ما روز خاطرهانگیزی بود. غیر از ویلیام چیتیک و ساچیکو موراتا، یک زوج دیگر آمریکایی، یعنی دیوید و مری دکاکه -که قبلا ذکرشان رفت- نیز مهمان ما بودند. البته این دو، از پرفسور چیتیک و دکتر موراتا خیلی جوانتر و هردو، دانشجوی دکتری دکتر نصر بودند. آن روز، دو مهمان دیگر نیز داشتیم. یکی دکتر رضا شاهکاظمی، محقق پاکستانیالاصل مقیم انگلستان، و استاد دانشگاههای آن دیار. او هم در عرفان اسلامی و در باب ابنعربی و مایستر اکهارت، تحقیقات ارزندهای داشت. وی قبلا کتاب خودش را برایم ارسال کرده بود؛ کتاب ارشمندی که در نگارش رسالهٔ دکتریام مورد استفاده قرار گرفت. ششمین مهمان ما در آن روز، دکتر ابراهیم کالین بود. وی در آن زمان، بهترین شاگرد دکتر سیدحسین نصر در آمریکا بود. چندین کتاب دربارهٔ حکمت متعالیه و ملاصدرا، به زبان انگلیسی دارد. در یکی از آنها از مباحثات خودش با این حقیر یاد کرده است. ابراهیم، اصالتا ترک و اهل ترکیه است. مدتی است که به کشورش بازگشته و چون دانشمند ارزندهای است، اردوغان او را جزو مشاوران نزدیک خود قرار داده است! بههرحال، آن روز در خرداد ۱۳۷۷، این شش مسلمان، پنج نفر از آمریکا و یک نفر از انگلستان، در شیراز و در منزل ما مهمان این حقیر بودند.
«بسم الله الرحمن الرحیم»
🗒#یاد_ایّام
🖋فصل چهارم: سفرهای علمی خارج از کشور
قسمت چهارم، آمریکا ۴ (پیاپی چهل و سوم)
تجربههای میدانی از سفر، جُنگِ سفرِ آمریکا
اگرچه مدتی که در آمریکا بودم دو سه ماه بیشتر نبود؛ و اگرچه تنها چند شهر مثل رالی (مرکز کارولینای شمالی)، لسآنجلس، نیویورک و واشنگتن را مشاهده کردم، ولی دو نکتهٔ مهم توجهم را جلب کرد:
الف- در عصر حاضر، ما نمیتوانیم دور خود خطی بکشیم و از ارتباط با دیگران پرهیز یا وحشت داشته باشیم. این ارتباطات تاثیرات بسیار مثبتی در هر دو طرف میتواند داشته باشد؛ هم با آخرین تحولات علمی، تمدنی و فرهنگی عالم آشنا میشویم و هم میتوانیم سفیرانی باشیم برای معرفی فرهنگ و داشتههای خودمان؛ هم تجربه کسب کنیم و رشد نماییم هم تبلیغ کنیم و ارشاد. اگر به خودمان و به فرهنگ، دین، و توانایی خویشتن اطمینان داریم، چرا استقلال را با عدم ارتباط اشتباه میگیریم و الگویی از کره شمالی به دست میدهیم؟
ب- فرهنگ و تمدن غرب و به طور ویژه آمریکا، هم نقاط ضعفی دارد و هم نقاط قوتی. در نگرش به این فرهنگ، سنت و تمدن، نه راه افراط و خودباختگی را باید پیش گیریم و نه راه تفریط، تعصب و جدل را. آمریکا را صرفاً نباید در قالب نظام سیاسی اش نگریست. علیرغم نظام استکباری سیاسیاش، نقاط مثبتی نیز مثلاً در اخلاق و مشی اجتماعی و رعایت حقوق شهروندی در آنجا میتوان دید. با در نظر گرفتن این دو نکته، موارد پراکندهای را به صورت جُنگِ این سفر تقدیم میکنم:
۱- در کلاس درس آشنایی با تفاسیر عرفانیِ پروفسور ارنست، که قبلاً از آن یاد کردم، با چندین دانشجوی دکتری آمریکایی آشنا شده بودم. گاهی با آنها در بوفهٔ دانشگاه چای یا قهوه میخوردیم. روزی هلو هم به آن اضافه شده بود! هلوهای بسیار درشتی بودند. در آنجا میوههایی مثل سیب، هلو و یا گلابی را به صورت پرورشی، طوری بار میآورند که بسیار درشت میشوند. ولی عجیب آنکه آنها اصلاً مثل هلوهای خودمان شیرین نبودند. این بحث در جمع دانشجویان مطرح شد. یکی از دانشجویان به نام مایکل، گفت: «به نظرم این هلوها یا گلابیها به خود تمدن آمریکا میمانَد که هرچند بزرگ و چشمگیر است ولی شیرینی لازم را ندارد!».
۲- از جعفر محب الله، جوان سیاهپوستی که امام جماعت مسجد شیعیان رالی شده بود، قبلا سخن گفتم. وی پس از اینکه تجربهٔ مسیحیت و تسنن را از سر گذرانده بود، به تشیع گراییده بود. در عین جوانی، چند فرزند داشت؛ دل خوشی از فرهنگ آمریکایی نداشت؛ بههمین علت بچههایش را در کودکی به مدرسهٔ آمریکایی نفرستاده بود؛ خود و همسرش همت کرده و در خانه به آنها تدریس کرده بودند. اتفاقا بچهها خیلی روشن و با سواد بار آمده بودند! چند سال پیش، جعفر و خانوادهاش به ایران و شیراز آمدند و یکی دو روز مهمان ما بودند.
۳- در دانشگاه کارولینای شمالی، اتاق مجهزی را بهعنوان دفتر کار به بنده اختصاص داده بودند. دانشجویان مختلفی که درباره ایران و یا اسلام سوال بسیار داشتند، به این دفتر خیلی رجوع میکردند. شناختشان واقعاً نسبت به اسلام خیلی کم و شناختشان نسبت به ایران در حد صفر بود. مثلاً بعضی، ایران را با عراق اشتباه میگرفتند؛ چرا که در نوشتن به انگلیسی، فقط حرف آخر آنها با هم متفاوت است: ( Iraq ,Iran).
یکی از دانشجویان یک بار سوال کرد که: «میگویند در اسلام قتال (جهاد) نیز یکی از واجبات عبادی است. یعنی یک مسلمان همانطور که روزی پنج بار نماز بر او واجب است کشتن کفار هم بر او واجب است یعنی باید روزی یا هفتهای و یا حداقل ماهی یک کافر را بکشد! ناچار شدم که به تفصیل معنای جهاد، شرایط وجوب آن، فرق بین جهاد ابتدایی و جهاد تدافعی و... را برایش توضیح دهم. گفتم که: «جهاد به معنای کشتن نیست. جنگ است علیه متجاوز و ظالم. آمریکا چرا از آن سر دنیا بلند میشود میآید و در اروپا علیه نازیها میجنگد یا در افغانستان علیه طالبان میجنگد؟ قطعا نام آن را مبارزه علیه ظلم و تجاوز میگذارد. چرا آمریکا حق چنین مبارزهای داشته باشد ولی ما حق دفاع از خود و سرزمین خود را نداشته باشیم؟». گویا برایش خیلی عجیب بود و خیلی تازگی داشت! به همین جهت مقالهای در باب جهاد نوشت و در روزنامهٔ دیواری دانشکده منتشر کرد!
۴-پروفسور ارنست پس از سفر حقیر به آمریکا سه بار دیگر به ایران سفر کرد؛ دو بار برای همایش مکتب شیراز. وی تحقیقات ارزندهای نسبت به شیخ روزبهان بقلی شیرازی دارد. دو کتاب در این زمینه منتشر کرده است. یک بار او را در سال ۱۳۸۵، به همایش بینالمللی مکتب حکمی شیراز که در شیراز برگزار میشد دعوت کردیم.
«بسم الله الرحمن الرحیم»
🗒 #یاد_ایّام
🖋فصل چهارم: سفرهای علمی خارج از کشور
قسمت پنجم، آمریکا ۵ (پیاپی چهل و چهارم)
کتاب اقتدا به محمد (ص)
۱- از برکات سفر به آمریکا، دو چیز بهصورت خیر مستمر هنوز استمرار دارد. یکی ترجمهٔ کتاب اقتدا به محمد (ص)، که اکنون چاپ ششم آن نایایاب شده است؛ و دیگری تاسیس مرکز فرهنگی امام علی علیهالسلام ( Imam Ali Center) در شهر رالی مرکز کارولینای شمالی، که به طور مستمر جلسات هفتگی معرفتی و نیز جلسات دینی در اعیاد و سوگواریهای اهل بیت علیهمالسلام در آنجا برگزار میشود. امیدوارم که خداوند هر دو را که یکی به نام محمد (ص) و دیگری به نام علی (ع) مزین شده است، جزو باقیات صالحات ام قرار دهد.
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ
بشارتی بود برایم که چاپ اول این کتاب، ناخواسته مصادف بود با میلاد حضرت ختمی مرتبت صلواتالله و سلامه علیه و نیز اولین گزارش و معرفی این کتاب مصادف بود با ایام رحلت ایشان.
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
۲- تاریخچهٔ کتاب و انگیزه مؤلف
پروفسور کارل ارنست، استاد برجستهٔ مطالعات دینی در دانشگاه کارولینای شمالی آمریکا، واقع در شهر چپلهیل (Chapel Hill) است. وی مطالعات فراوانی نسبت به اسلام داشته و به بسیاری از کشورهای اسلامی سفر کرده و هماکنون در زمینهی مطالعات تاریخی در مورد اسلام، یکی از شخصیتهای مطرح بینالمللی است. وی مدتی شاگرد آن ماری شیمل بوده و کتاب یاد شده را نیز به شیمل تقدیم کردهاست. علاقهٔ اولیهاش به اسلام از طریق عرفان اسلامی و تصوف شکل گرفته است. خود او هم اشاره داشته که از طریق مولانا جذب اسلام شده است. پروفسور ارنست به عرفان اسلامی بسیار علاقهمند است و در مورد شیخ روزبهان تحقیقات فراوانی دارد و دو کتاب در مورد روزبهان نگاشته است که سال ۱۳۸۷ به خاطر این تألیفات، جایزهٔ جشنواره فارابی را به خود اختصاص داد.
کتاب اقتدا به محمد (ص)، در کشورهای مختلف اسلامی بسیار مورد توجه قرار گرفته و در کشورهای مصر، ترکیه، مالزی و اندونزی جوایز ارزندهای را برای مؤلف به ارمغان آورده است. در کشورهای عربستان و پاکستان نیز قرار بود از این کتاب تقدیر شود، ولی بهعلت پررنگ بودنِ اسلام شیعی در این کتاب و نیز انتقاداتی که از وهابیت کرده است، مورد خشم وهابیان قرار گرفت و از تقدیر خودداری شد. چند سال قبل نیز مؤسسهٔ پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و دانشگاه شیراز، به طور مشترک، جایزهای را برای نگاشتن این کتاب به نویسنده تقدیم کردند.
نگاشتن این کتاب در آمریکا قبل از سال ۲۰۰۱ آغاز شده بود؛ ولی پس از آن که نگارش آن به اتمام رسید، واقعهٔ ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ رخ داده بود. بنابراین، آن ناشری که طرف قرارداد چاپ این کتاب بود، از چاپ آن امتناع ورزید. چند ناشر دیگر نیز بدان روی خوش نشان ندادند. سرانجام دانشگاه کارولینای شمالی، چاپ آن را متقبل شد. مترجم در سال ۲۰۰۴ در آمریکا و در دانشگاه کارولینای شمالی با این کتاب آشنا شد و آن، زمانی بود که این کتاب متن درسی یکی از دروس عمومی این دانشگاه را به خود اختصاص داده و جنجالهایی را نیز از جانب اولیای دانشجویان علیه این دانشگاه برانگیخته بود.
در دانشگاههای آمریکا هر دانشجوی دورهٔ کارشناسی، از هر رشتهای که باشد، چند واحد درس عمومی را باید اخذ کند. در این دروس، دانشجو بین چند عنوان حق انتخاب دارد. یکی از عنوانهایی که جزو این دروس عمومی انتخابی قرار دارد، درسی است تحت عنوان «درآمدی به اسلام» (An Introduction to Islam). تعداد دانشجویانی که قبل از واقعهی ۱۱ سپتامبر در این درس ثبت نام میکردهاند حداکثر ۳۰ نفر بوده است ولی بعد از این واقعه (۱۱ سپتامبر)، تقاضای ثبت نام در این درس به نحو عجیبی افزایش یافت، به نحویکه در سال ۲۰۰۳ سقف ثبت نام ۱۲۰ نفره در دانشگاه کارولینای شمالی، و سقف ۲۰۰ نفره در دانشگاه جورج واشنگتن نیز پاسخگوی تقاضای دانشجویان نبود. علت این امر نیز تبلیغات شدید و گسترده رسانههای جمعی آمریکا علیه اسلام و مسلمانان بوده است، به نحویکه عدهای از روی کنجکاوی و جمعی به منظور دشمنشناسی به این درس روی آورده بودند. پروفسور ارنست، خود تدریس یکی از گروههای این درس را در دانشگاه کارولینای شمالی به عهده داشت و کتاب اقتدا به محمد (ص) را بهعنوان یکی از متون اصلی درس معرفی کرده بود.
کارل ارنست این کتاب را بعد از واقعۀ ۱۱ سپتامبر در دفاع از مسلمانان و اسلام منتشر کرده است. ایشان در مقدمۀ کتاب به مسلمان نبودن خود اشاره میکند و میگوید که مسلمان نبودن من، مانعِ دفاع کردنم از مسلمانان نمیشود و از بی مهریهایی که نسبت به قرآن و اسلام شده، می نویسد.
«بسم الله الرحمن الرحیم»
🗒 #یاد_ایّام
🖋 فصل چهارم: سفرهای علمی خارج از کشور
قسمت ششم: آلمان (پیاپی چهل و پنجم)
کنفرانس قدرت و مرجعیت در خاورمیانه در دانشگاه آزاد برلین
۱- در بهمن سال ۱۳۸۱ در حالی که کمتر از دو سال از زمان استادیار شدنم میگذشت، برای ارائهٔ مقاله در کنفرانس قدرت در خاورمیانه
(Authority in the Middle East)
که از سوی دانشگاه آزاد برلین برگزار میشد عازم کشور آلمان شدم. البته آن دانشگاه آزاد با این دانشگاه آزاد فرق میکند. فکر نکنید که شعبهٔ دانشگاه آزاد خودمان است که در برلین تأسیس شده است! آن دانشگاه از قبل از هیتلر دائر بوده و نام آن دانشگاه برلین بوده است. بعدا کلمهٔ آزاد به آن اضافه شده است:
Free University of Berlin
مراد از واژهٔ آزاد در آن، آزاد از ایدئولوژی بوده است؛ بهخصوص در برابر کمونیستها و نازیها.
۲- پروازم با هواپیمایی لوفت هانزا از تهران به فرانکفورت و از آنجا به برلین بود. این اولین سفر علمی بنده به خارج از کشور، و در واقع، اولین سفر غیر زیارتی من بود. قبلا برای حج به کشور عربستان و برای زیارت به عراق رفته بودم.
لازمهٔ اولین سفر اینچنینی، مواجه شدن با مسائل جدید بسیاری است. فرودگاه بین المللی فرانکفورت، بدون اغراق، برای خودش یک شهر است. بدون ماشینها و نیز متروی فرودگاه، امکان ندارد که بتوانیم طول و عرض این فرودگاه را پیاده طی کنیم. فرودگاه هم مملو از جمعیت است؛ از نژادها و ملیتهای مختلف. زمستان بود و در آلمان روزها خیلی کوتاه بود. فرودگاه فرانکفورت نیز نمازخانه دارد! البته عبادتگاه است نه فقط برای مسلمانان، بلکه برای پیروان همهٔ ادیان! زمان فرود هواپیما طوری بود که اگر میخواستم به نماز خانهٔ فرودگاه برسم، امکان قضا شدن نماز ظهر و عصرم وجود داشت. وضو داشتم؛ قبلهنما و مهر هم همینطور! گوشهای از آن فرودگاه بزرگ به نماز ایستادم! جریان ۱۱ سپتامبر و برجهای دوقلوی آمریکا و القاعده تازه رخ داده بود. خوف آن داشتم که مردم دورم جمع شوند و یا حداقل چپچپ نگاهم کنند. ولی باور کنید حتی توجه یک نفر را هم جلب نکردم! همه سرشان به کار خودشان بود! به هرحال آن نماز، هرچند فتحالفتوح نبود؛ و هرچند مثل نمازهای زیر خمپارهٔ جبهه نبود، ولی خیلی به دلم چسبید! باب آن بود که عکسی تبلیغاتی از نمازم بگیرم و روی پروندهٔ ارتقایم در دانشگاه بگذارم! ولی خوشبختانه نه موبایل داشتم و نه شیطان سراغم آمد! ولی مثل این که الآن سراغم آمده است! انشاءالله که این سطور را به عنوان ذکر خاطره و توصیف فضای فرودگاه مینویسم! «وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي ۚ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي ۚ إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ»
۳- وقتی به فرودگاه برلین رسیدم، از طرف گردانندگان کنفرانس به استقبالم آمدند و مرا به هتل محل اقامت مهمانان کنفرانس بردند.
در این کنفرانس محققان مختلفی از کشورهای اروپایی و آمریکا شرکت داشتند. دو نفر مسلمان نیز شرکت داشتند، یکی بنده و دیگری استادتمامی از بخش فقه دانشگاه اقبال لاهوری پاکستان. الآن فقط اسمش یادم است: محمد. فامیلش را یاد ندارم و از این به بعد با نام دکتر محمد از او یاد میکنم. اهل سنت بود. آدم متشرعی بهنظر میرسید و باسواد. همه از هتل به طرف محل کنفرانس حرکت کردیم. در بدو ورودِ شرکتکنندگان به محل کنفرانس، مراسم استقبال و راهنمایی شرکتکنندگان برقرار بود. دو دختر که بعدا معلوم شد دانشجوی دکتری همین دانشگاه هستند به استقبال آمده و ضمن خوشامدگویی کارت و ریز برنامه را به شرکتکنندگان میدادند. همهٔ شرکتکنندگان، با صف وارد میشدند. بنده پشت سر دکتر محمد بودم. سنش از بنده بیشتر بود، لذا وی را مقدم داشتم. ناگهان دیدم که آن دو دختر که با همه دست میدادند، با دکتر محمد هم دست دادند! تا به من رسیدند بنده به علامت احترام دو دستم را بر سینه گذاشتم و سلامی کردم و از دست دادن طفره رفتم! داخل که شدیم، ابتدا در جایی نشستیم. بعد از ظهر بود. منتظر مراسم چای و بیسکوییت بودند. حدود ساعت سه و نیم بعد از ظهر، غروب میشد. لذا با طول کشیدن مراسم ممکن بود نمازم قضا شود. این بود که به مسئولان گفتم من باید نماز بخوانم. فورا همان دو دختر آمدند و راهنمایی کردند و اتاقی را برای نماز در اختیارم گذاشتند. دکتر محمد هم که اوضاع را مناسب دید آمد و پس از وضو داخل اتاق شد. دنبال قبله میگشت که بنده قبلهنمایی از جیبم بیرون آوردم و روی برلین تنظیم و قبله را پیدا کردم. خیلی خوشش آمد که اینقدر مجهزم! بعد از نماز سر حرف را باز کرد.
«بسم الله الرحمن الرحیم»
🗒 #یاد_ایّام
🖋فصل چهارم: سفرهای علمی خارج از کشور
قسمت هفتم: اتریش (پیاپی چهل و ششم)
کنفرانس خدا و جهانی شدن
۱- در خردادماه سال ۱۳۸۲ (2003 میلادی) کنفرانس بسیار بزرگی در شهر وین، پایتخت کشور اتریش و در دانشگاه وین برگزار شد، تحت عنوان «خدا و جهانی شدن». شانزده کشور عضو اتحادیهٔ اروپا همراه با اتریش از این همایش حمایت میکردند. چهل استاد از بیست کشور جهان، عمدتا از اروپا، در این همایش ده روزه به ارائهٔ مقاله در سالن اصلی میپرداختند. تنها شش استاد از خارج از اروپا مقالهشان پذیرفته و به کنفرانس، دعوت شده بودند: سه استاد از آمریکا، یک استاد از کانادا و دو استاد از آسیا. دو استاد آسیایی یکی از هند بود و دومی بندهٔ حقیر بودم از ایران. تمام مخارج این استادان، اعم از بلیط رفت و برگشت، اسکان و غذا، را همایش متقبل شده بود.
۲- همایش را دانشکدهٔ الهیات کاتولیک دانشگاه وین سامان داده بود. رشتهٔ اصلی شرکتکنندگان اکثرا الهیات (Theology) بود. لیکن شاخههای بسیار متنوع مثل: الهیات و فلسفه، الهیات و موسیقی، الهیات و رمان، الهیات و فیلم، الهیات و تئاتر و...را شامل میشد. بنده این همه تنوع در شاخههای مختلف الهیات برایم شگفتآور بود. به هرکدام از شانزده کشور اتحادیهٔ اروپا، پنج دانشجوی دکتری رشتهٔ الهیات برای شرکت در این همایش اختصاص داده شده بود با همین گرایشها. به اتریش چون میزبان بود ده دانشجوی دکتری الهیات اختصاص داده بودند که مجموعا ۹۰ دانشجوی دکتری را شامل میشد.
۳- همهٔ این دانشجویان نیز با مقاله شرکت میکردند. لیکن مقاله خودشان را در سالنهای فرعی ارائه میدادند. هرکدام از دانشجویان برای ثبت نام در همایش ۱۰۰ یورو پرداخت میکردند. زبان همایش نیز انگلیسی بود.
۴- موضوع جهانی شدن یا جهانی ساختن که آن روزها داغ بود در آن کنفرانس الهیاتی، به این سمت رفته بود که حول محور خدا به وحدت و جهانی شدن برسیم! لذا بحث گفتوگوی بین ادیان از مباحث مهم آن کنفرانس بود. بنده هم مقالهام را به گفتوگوی بین اسلام و مسیحیت اختصاص داده بودم، البته بر مبنای آرای عرفانی امثال ابنعربی و مایستر اکهارت.
۵- برخی از برادران رایزنی فرهنگی ایران در وین از برگزاری این کنفرانس در وین مطلع شده و نام بنده را نیز جزو سخنرانان دیده بودند. لذا با خوشحالی از برنامه و از بنده استقبال کردند. یکی از آن برادران مدتها مسئولیت رایزنی فرهنگی ایران در اتریش را به عهده داشته و خود نیز در قم در سلک روحانیت بوده است؛ البته در اتریش، خود را خلع لباس کرده بود! وقایع ۱۱ سپتامبر آمریکا نیز تازه رخ داده و نام بنلادن و ملاعمر همه جا سر زبانها افتاده بود. آن برادر و یکی دیگر از همکارانشان، به این حقیر نیز توصیهٔ اکید داشتند که با لباس روحانیت در این کنفرانس شرکت نکنم؛ چراکه به گفتهٔ ایشان: «اولا، اوضاعِ امنیتی پس از وقایع ۱۱ سپتامبر، برای مسلمانان و بهخصوص برای این لباس، خوب نیست؛ و ثانیا، این لباس برای این جماعت، معنی و مفهوم خاصی ندارد». بنده عرض کردم که: «اولا بنده روزی که این لباس را پوشیدم به همهٔ لوازمش که مهمترین آنها تبلیغ دین و تشیع است ملتزم شدهام؛ بدون این لباس مقالهٔ بنده صرفا یک مقالهٔ پروهشی خواهد بود که ارائهٔ آن از هر فردِ دانشگاهی دیگری ساخته است و در میان صد و سی مقاله گم خواهد شد. ثانیا، الآن میتوانیم این تهدید را به فرصت تبدیل کنیم. اگر با این لباس، مقالهٔ بنده بهخوبی ارائه شود و از عهدهٔ سؤال و جواب هم برآیم، تبلیغ مؤثری برای تشیع خواهد بود و حساب ما را از امثال بنلادن و ملاعمر جدا خواهند کرد!»
بههرحال، برادران رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در وین، موفق به خلع لباس بنده در آن همایش نشدند! البته چون برگزاری این کنفرانس، اتفاق فرهنگیِ مهمی بود و از ایران هم یک سخنران شرکت داشت، آن را در گزارشهای رایزنی فرهنگی ایران هم آوردند و مخابره کردند!
بر خلاف همایشهای ایران که تبلیغات و جمعیتِ شرکتکننده حرف اول را میزند، در آنجا، صرفا بر محتوا تأکید دارند و مقالات بعدا به صورت کتاب در مجموعه مقالات چاپ و منتشر میگردد. لذا جمعیت حاضر در کنفرانس را در این ده روز عمدتا همان ۴۰ استاد و ۹۰ دانشجوی دکتری و عوامل اجرایی کنفرانس تشکیل میدادند. در روز سخنرانیِ بنده، رایزن فرهنگی ایران در وین، و یکی دیگر از دستاندرکاران آن رایزنی نیز در جلسه حاضر شدند و ضمن گرفتن چند عکس برای نشریهٔ رایزنی، پس از سخنرانیِ بنده و پرسش و پاسخ مربوط به آن، محل کنفرانس را ترک کردند.
«بسم الله الرحمن الرحیم»
🗒 #یاد_ایّام
🖋فصل چهارم: سفرهای علمی خارج از کشور
قسمت هشتم: ترکیه و سوریه (پیاپی: چهل و هفتم)
الف- کنفرانس جهانی بزرگداشت مولانا
ب- کنفرانس بین المللی بزرگداشت صدرالدین قونوی
ج_ کنفرانس بین المللی بزرگداشت ابنعربی
این روزها اوضاع خاصی در سوریه به وجود آمده است و ترکیه نیز در آن دخیل است. سرزمینهایی که عارفانی چون مولانا، صدر الدین قونوی، ابنعربی و به روایتی، شمس تبریزی در آنها آرمیدهاند، محل تاخت و تاز سیاستبازان و جولانگاه تکفیریانی چون جولانی قرار گرفته است. بدین مناسبت به نظرم رسید، گزارش دو سفر و شرکت در سه همایش در ترکیه و سوریه را که در سالهای ۱۳۸۶ و ۱۳۸۷ انجام گرفت، بر گزارش سایر سفرها مقدم بدارم.
الف- کنفرانس جهانی بزرگداشت مولانا
۱- از طرف یونسکو، سال۲۰۰۷ میلادی به مناسبت هشتصدمین سال تولد مولانا به نام مولانا نامگذاری شده بود. لذا در کشورهای ایران، افغانستان و ترکیه، برنامههای متعددی در جهت بزرگداشت مولانا به شکلی رقابتآمیز به انجام رسید. هر کدام نیز مولانا را از آن خود میدانستند. در ایران برنامههای متعددی برگزار شد با عناوین گوناگون و در دانشگاههای مختلف. دانشگاه شیراز نیز متکفل همایش «مولانا و دین» شد که با موفقیت و شکوه تمام به انجام رسید و مجموعهٔ مقالات آن نیز خیلی زود چاپ شد. در آبان ۸۶، همایش بینالمللی بزرگداشت مولانا در تهران برگزار شد که سه روز به طول انجامید. در افغانستان نیز همایشهایی به همین مناسبت برپا شده بود.
اما در آذر ۱۳۸۶ نوبت به همایش جهانی بزرگداشت مولانا در ترکیه رسید. با کمک شایان یونسکو و بودجهای که دولت ترکیه برای این کار اختصاص داده بود، همایشی بود واقعا جهانی. با جهانی شدن مولانا و توجهِ روز افزون به او، وجود مقبرهٔ مولانا در قونیه، یک درآمد بزرگ ملی برای ترکیه است. درآمدش برای ترکیه در سالهای اخیر شاید معادل درآمد نفتی ایران در دورهٔ محمود احمدینژاد باشد. لذا ترکیه سعی وافر داشته و دارد که مولانا را به نام خود ثبت کند. این بود که عرفانپژوهان، مولویپژوهان، اهالی ادبیات و شخصیتهای فرهنگی بسیاری را از سراسر دنیا برای سخنرانی، ارائهٔ مقاله و حتی حضورِ بدون مقاله به این همایش که در استانبول و قونیه برگزار میشد، دعوت کرده و همهٔ مخارج آنها را پذیرفته بود. البته وزرای فرهنگ و ارشادِ ایران ، افغانستان و ترکیه نیز در مراسم افتتاحیه یا اختتامیه سخنرانی کردند و هر یک مولانا را متعلق به خود دانستند! زبان همایش نیز ترکی، فارسی و انگلیسی بود.
۲- سخنرانان بسیار مشهور و زیادی از آمریکا، اروپا، آسیا و حتی آفریقا و کشورهای عربی در این همایش شرکت کرده بودند. از ایران هم بیست نفر که برخی از آنها استاد بنده محسوب میشدند، در این همایش شرکت داشتند؛ کسانی چون دکتر محمدعلی موحد، دکتر غلامرضا اعوانی، دکتر شهرام پازوکی، دکتر توفیق سبحانی و دکتر کریم زمانی. بنده طبق معمول، با لباس روحانی خودم در همایش، شرکت کردم. این امر از جهات مختلف میتوانست تأثیرهای جانبی داشته باشد. هم اینکه ربط و نسبت مولانا با دین را مشخص میکرد، هم اینکه حاکی از آن بود که مصادره کردن مولانا به نفع جریانات خاص غیر دینی به این آسانی نیست و هم اینکه باعث خوشحالی مسلمانان و شیعیان ترکیه میشد که برنامهها را دنبال میکردند؛ هرچند که دوست بسیار نازنینم پروفسور محمود ارول قلیچ که یکی از برگزارکنندگان همایش بود، به من گفت که حضور در دانشگاههای ترکیه با لباس روحانیت ممنوع است. اتفاقا بسیاری از سخنرانیها در دانشگاه استانبول برگزار میشد! ولی به بنده به عنوان مهمانِ مدعو احترام گذاشته و خلع لباسم نکردهاند! البته ظاهرا اینک چندسالی است که این جو شکسته شده است. ولی در آن زمان، میتوانست مسألهساز باشد.
۳- به علت تعداد بسیار زیاد شرکت کنندگان، ارائهٔ مقالات در اتاقهای موازی در استانبول و سپس در قونیه انجام میپذیرفت. همانطور که گفته شد زبان همایش، فارسی، ترکی و انگلیسی بود. ولی دوستان ایرانی، به پیشنهاد دکتر اعوانی و برخی از استادان ادبیات، قرار گذاشته بودند که برای این که نشان دهیم مولانا متعلق به ایران است، همه، مقالات خود را به فارسی بنویسند و به فارسی ارائه دهند. بنده نیز مقالهٔ خود را تحت عنوان «بررسی یک بیت از مثنوی در وحدت وجود» به فارسی ارائه دادم که در مجموعه مقالات همایش چاپ شد. این مجموعه در چهار جلد و هر جلد بین ۶۰۰ تا ۷۰۰ صفحه خیلی زود به چاپ رسید.
«بسم الله الرحمن الرحیم»
🗒 #یاد_ایّام
🖋فصل چهارم: سفرهای علمی خارج از کشور
قسمت نهم: اندونزی (پیاپی چهل و نهم)
۱- در سال ۱۳۸۴ (۲۰۰۵) از طرف دانشگاه پارامدینه جاکارتا برای یک ترم تدریس فلسفه و عرفان اسلامی در مقطع تحصیلات تکمیلی به اندونزی دعوت شدم. این دوره با همکاری کالج اسلامی جاکارتا برگزار میشد که در واقع شاخهای از مرکز اسلامی لندن است.
با توجه به تداخل برنامه با برنامههای دانشگاه شیراز، امکان رفتن یک ترم نبود. ولی با اصرار دانشگاه پارامدینه جاکارتا و موافقت دانشگاه شیراز، قرار شد که در اسفند ۸۳ و فروردین ۸۴، برای ارائهٔ یک ترم خیلی فشرده عازم جاکارتا شوم.
۲- از نکات مهم برای خودم این بود که هر سال در ایام نوروز، با همهٔ اعضای خانواده و برادرانم به اتفاق پدر و مادر پیرم به سفر میرفتیم. پدر و مادرم و مخصوصا مادرم از این که چند روز همهٔ فرزندان و نوهها دور ایشان بودند خیلی خوشحال میشدند. گردانندهٔ سفر هم به عنوان برادر بزرگتر، بنده بودم. ولی آن سال این سنت خوب، تعطیل میشد. قبل از سفر، طبق معمول هفتگی پدر و مادرم به مهمانی منزل ما آمده بودند. بحث پیش آمد که بنده عید امسال میخواهم به خارج بروم (قبلا آلمان، اتریش، و آمریکا رفته بودم). مرحوم مادرم سؤال کردند که: «اینبار کجا میخواهی بروی؟» گفتم: «اندونزی». مادرم فرمود: «آندُلُزی که خارج نیست!» خدایش رحمت کند. فقط اروپا و آمریکا را خارج میدانست! علت آن هم این بود که برای خانوادهٔ مادریام سفرهای اروپا و آمریکا امری عادی بود. ولی مادرم همواره آن را با اعجاب یاد میکرد و برای ما نیز میپسندید که خارجرو باشیم!
۳- زبان رسمی آن دانشگاه در جاکارتا، انگلیسی بود و بنده در ترم فشرده، روزی ۸ ساعت کلاس به زبان انگلیسی داشتم. یعنی هشت عنوان درسی را باید در یک ترم فشرده تدریس میکردم. هم درسها جدید و غیر تکراری بودند و هم زبان ارائه. نه مطالب قبلا آماده شده بود و نه اینکه تا بهحال در این حجم به انگلیسی درس داده بودم. واقعا یک ماراتن مطالعه و تدریس را پشت سر گذاشتم که در عمرم حتی به فارسی هم سابقه نداشت! الآن اگر در یک روز چهار ساعت درس تکراری به فارسی هم بدهم از حال خواهم رفت! آنجا درسهایم فقط در روز جمعه تعطیل بود. فشار خیلی سختی را تحمل کردم. یک شب جمعه هم دوستان مرا برای شام بیرون بردند تا غذای رستورانهای آنجا را هم تجربه کرده باشم. چشمتان روز بد نبیند، با غذای آنجا به شدت مسموم شدم و شب جمعه تا صبح مرگ را جلو چشمم دیدم و یک جمعه را تماما با مرگ دست و پنجه نرم کردم! گفتم شاید دل مادرم شکسته است که نوروز امسال با ایشان به سفر نرفتهایم یا این که چون اندونزی خارج محسوب نمیشود چنین بلایی سرم آمده است! از راه دور چندین بار با مادرم سلام و خداحافظی کردم و حلالیت طلبیدم تا شاید دلش راضی شود و ببخشد!
۴- در این مدت، دو سخنرانی هم به انگلیسی برای کل دانشگاه داشتم که مورد استقبال استادان و دانشجویان قرار گرفت.
۵- فلسفه، حکمت، عرفان نظری و عرفان تطبیقی و به طور کلی، علوم عقلی، در بین دانشجویان مسلمان اندونزی کمتر رایج است. بیشتر علوم نقلی در آنجا متداول است. البته وهابیها هم هرچند مساجد زیادی آنجا ساختهاند، ولی پایگاهشان در آنجا به قوت برخی از دیگر کشورهای مسلمان مثل پاکستان و یا افغانستان نیست. لذا زمینهٔ تبلیغ معارف اهل بیت علیهمالسلام در آنجا فراوان است.
۶- همهٔ دانشجویان کلاسم بهجز دو نفر، سنی مذهب بودند. از دو دانشجوی شیعه، یکی حسن نام داشت که جوان بسیار باصفایی بود. تقریبا هر روز از بنده دعوت و خواهش میکرد که به محلهٔ شیعیان در جاکارتا سری بزنم. بنده هم با توجه به حجم درسها و کلاسها برایم امکانپذیر نبود، لذا عذرخواهی میکردم. تا این که یک روز در اثر اصرار حسن، تسلیم شدم و قرار شد پس از اتمام کلاسها برای نماز مغرب و عشا در آن محله باشیم.
بعد از ظهر بعد از اتمام کلاسها با اتومبیل حسن به اتفاق هم به طرف محلهٔ شیعیان راه افتادیم. جاکارتا شهر بسیار بزرگ و پرجمعیتی است. محلهٔ شیعیان هم از دانشگاه ما خیلی فاصله داشت. چیزی حدود یکساعت و نیم در راه بودیم. بنده هم از فرط خستگی در اتومبیل خواب عمیقی رفتم! وقتی که رسیدیم، با استقبال غیرمنتظره مردم روبرو شدم. حسن از روز قبل به آنها اطلاع داده بود. انبوه شیعیان با لبخندی بر لب و با نمی اشکِ شوق در چشم، صف کشیده و به استقبال آمده بودند! گویی نمایندهٔ امام خمینی یا نستجیر بالله نمایندهٔ امام زمان (ع) به محلهشان پاگذاشته است! حتی بچههای کوچک و یا شیرخوارهشان را هم آورده بودند تا دستی بر سر آنها بکشم و یا برای تبرک در گوششان اذان و اقامه بگویم.
«بسم الله الرحمن الرحیم»
🗒 #یاد_ایّام
🖋فصل چهارم: سفرهای علمی خارج از کشور
قسمت دهم: انگلستان ۱ (پیاپی پنجاهم)
۱- در سال ۱۳۸۳، پروندهٔ تقاضای فرصت مطالعاتی بنده در کمیتهٔ پژوهشی دانشگاه شیراز مورد بررسی قرار گرفت. متقاضی زیاد بود و بودجه و امکانات دانشگاه کم. امتیازدهی به پروندهها شروع شد. قرار شد که از بین متقاضیان، به ترتیبِ بالاترین امتیازات کسب شده، حدود بیست نفر را مجوز اعزام به خارج دهند. رقبای قَدَری از رشتههای فنی، مهندسی و علوم پایه در کار بودند. ولی خوشبختانه به علت امتیازات بالای پژوهشی، جزو نفرات بالای لیست قرار گرفتم. مصوب شد به شرط اخذ پذیرش از یکی از دانشگاههای معتبر خارج از کشور در مهرماه ۱۳۸۴ عازم سفر مطالعاتی شوم.
۲- برای اخذ پذیرش، طرح تحقیق لازم است. طرح تحقیقم را در باب گفتوگوی بین ادیان ابراهیمی نوشتم که به نوعی، ادامهٔ کارم در دورهٔ دکتری محسوب میشد. اولویت خودم برای فرصت مطالعاتی، کشور انگلستان و اولویت اولم در انگلستان، دانشگاه کمبریج بود. ولی احتیاطا علاوه بر دانشگاه کمبریج و استادان دانشکدهٔ الهیاتِ (Divinity) آنجا، با چند دانشگاه دیگر نیز مکاتبه کردم. هم از دانشگاه کمبریج پذیرش گرفتم و هم از دو دانشگاه دیگر. دانشگاه کمبریج را انتخاب کردم.
دانشگاه کمبریج یکی از قدیمیترین دانشگاههای فعلی دنیاست که قدمتی هشتصد ساله دارد. در رتبهبندی دانشگاههای جهان، همواره پس از دو دانشگاه در آمریکا، سومین دانشگاه معتبر جهان و اولین دانشگاه در اروپاست. دانشمندان و بزرگان بسیاری از این دانشگاه برخاسته و در آنجا تدریس کردهاند. نیوتن در فیزیک و داروین در زیستشناسی از مشهورترین آنها هستند. در علوم انسانی، مستشرقان بزرگی چون نیکلسون (مصحح و شارح مثنوی معنوی)، آربری (اسلامپژوه و مترجم بزرگ قرآن به انگلیسی) و ادوارد براون (ایرانشناس مشهور) از استادان این دانشگاه بودهاند. مرحوم اقبال لاهوری فارغالتحصیل همین دانشگاه بوده است. کتابخانههای بزرگ و جهانیِ این دانشگاه، نیز بینظیر و بینیاز از توصیفند. یعنی اینکه این فرصت مطالعاتی برای بنده واقعا فرصت بسیار مناسبی برای تحقیق و پژوهش به حساب میآمد.
۳- با تعیین تکلیف کشور و دانشگاه محل اعزام، روال اداری کار دنبال شد و پس از اخذ مجوزهای لازم از وزارت علوم و وزارت خارجه و ارگانهای اطلاعاتی و امنیتی، قرار شد که بنده در معیت همسرم، پسرم و یکی از دخترانم که هنوز ازدواج نکرده بود به مدت ششماه و حداکثر یک سال، با هزینهٔ دانشگاه شیراز، عازم فرصت مطالعاتی در دانشگاه کمبریج انگلستان شوم.
۴- مثل هر سفر طولانیمدت دیگر، باید دست و پایم را جمع میکردم. اما در طول چندین سال، دست و پایم آنقدر در مسئولیتهای تدریس و مشاغل اجرایی پهن شده بود که جمع کردن آنها کاری بس سترگ و سخت بود! واگذاری دروس دانشگاهیام آسانترین آنها بود. خودم از تدریس در حوزهٔ علمیهٔ شهید نجابت، به سختی دل میکندم. اما مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدتقی نجابت، برای این سفر به شدت تشجیع، تشویق و ترغیبم کردند و از این نظر خاطرم را آسوده ساختند. دلبستگی دیگرم نیز به منبرهای مهد شهیدان شیراز بود که مدت پنج سال در ایام محرم، آنجا منبر میرفتم. یک سال از این منبرها محروم میشدم. مرحوم آیتالله حاج شیخ محمد تقی نجابت، جایگزین آنجا را نیز مشخص کردند. اما مسئولیتهای اجراییام، یکی ریاست دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شیراز و حضور در برخی از شوراها و کمیتههای دانشگاه شیراز و وزارت علوم بود که بهطور طبیعی جایگزین پیدا شد. مسئولیتی هم در خارج از دانشگاه داشتم: مسئول امور روحانیون حج و عمرهٔ بعثهٔ مقام معظم رهبری در سه استان فارس، بوشهر و کهگیلویه و بویر احمد. اینجا هم بهطور طبیعی معاونم جایگزین بنده شد.
۵- یکی از مسئولیتهای دیگرم این بود: دبیر شورای گروههای معارف اسلامیِ دانشگاههای استانهای فارس، بوشهر، کهگیلویه و بویر احمد. میبینید که چهقدر دست و پایم پهن شده بود! این فرصت مطالعاتی، فرصتی بود برای جمع کردن دست و پایم! مسئولیت گروههای معارف به عهدهٔ نمایندهٔ ولی فقیه در دانشگاههای کشور است. در آن تاریخ، این نمایندگی را دوست گرامیام جناب حجتالاسلام و المسلمین آقای محسن قمی عهدهدار بود. طبعا موضوع واگذاری مسئولیتم در گروههای معارف اسلامی را بایستی با ایشان مطرح میکردم. در جلسهای خصوصی موضوع را با ایشان در میان گذاشتم. ایشان پرسید: « کدام دانشگاه میخواهی بروی؟». عرض کردم: «کمبریج». دیدم که خطوط چهرهٔ ایشان تغییر کرد و لبخندی از تعجب و رضایت در چهرهٔ آرام ایشان ظاهر شد و گفت: «چه جالب! ما در روابط بینالملل بیت رهبری، یک کرسی شیعهشناسی در دانشگاه کمبریج داریم.
«بسم الله الرحمن الرحیم»
🗒 #یاد_ایّام
🖋 فصل چهارم: سفرهای علمی خارج از کشور
قسمت یازدهم: انگلستان ۲ (پیاپی پنجاه و یکم)
بالاخره در اواخر شهریور ۱۳۸۴ ، همراه با همسر، پسر و یکی از دخترانم برای گذراندن فرصت مطالعاتی (حداکثر یک سال) در دانشگاه کمبریج، وارد شهر کمبریج شدم. ابتدا تصویری کلی از این شهر، این دانشگاه و حوزههای فعالیت خودم در آنجا تقدیم میکنم:
۱- شهر کمبریج شهر نسبتا کوچکی است. به مناسبت رودخانه Cam که از وسط این شهر میگذرد، پل رودخانهٔ Cam نام گرفته است (Cambridge). این شهر یک شهر کاملا دانشگاهی است. دانشگاه کمبریج به تعبیری، قدیمیترین دانشگاه جهان به معنای امروزی است. البته شهر کمبریج برای خودش یک حوزهٔ علمیه نیز بوده و هست. از این نظر، حوزهٔ علمیهٔ نجف اشرف از آن قدیمیتر است. کمبریج و آکسفورد در رتبهبندی دانشگاهها، همواره ردیف اول و دوم دانشگاههای اروپا و جزو چهار دانشگاه برتر جهان (همراه با دو دانشگاه آمریکایی) بودهاند. اما شهر کمبریج یک امتیاز دیگر هم دارد و آن این که یک شهر دانشگاهی صرف است. بدین معنی که غیر از دانشگاه و مراکز آموزشی، پژوهشی و فرهنگی، هیچ چیز شاخص دیگری در این شهر وجود ندارد. حتی هیچ کارخانه یا کارگاه صنعتی هم در این شهر اجازهٔ ورود نیافته است! از این نظر در بین شهرهای انگلستان نمونه است. حتی شهر آکسفورد دو قسمت دارد: یک قسمت فرهنگی- دانشگاهی و یک قسمت صنعتی. بخش اعظم جمعیت شهر کمبریج را نیز دانشجویان، استادان و کارمندان دانشگاه تشکیل میدهند. عمدهٔ فعالیت بنده در انگلستان متمرکز در همین شهر بود. برای چند برنامه به شهرهای لندن، آکسفورد و لیدز نیز سفر داشتم.
۲- در دانشگاه کمبریج، حوزهٔ فعالیت من سه جا بود:
الف- دانشکدهٔ الهیات ( Divinity): این دانشکده در زمان حضور بنده در آنجا، ۱۴ استاد تمام و ۲۴ دانشیار و استادیار داشت. این دانشکده در مقاطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری، دانشجو میپذیرد. مسیحیت، یهودیت، اسلام و آیین هندو جزو گرایشهای اصلی این دانشکده محسوب میشوند. در آن زمان، در میان دانشکدههای الهیات دانشگاههای انگلستان، این تنها دانشکدهای بود که در آن بخش اسلامشناسی جزو خود دانشکده و دانشگاه بود. در سایر دانشگاهها، اسلامشناسی بهعنوان یک مرکز پژوهشی وابسته به دانشگاه مطرح است نه جزو دانشکده و دانشگاه. میزبان بنده در این دانشکده و در طول سفر مطالعاتی، خانم پروفسور ژانت ساسکیس (Janet Saskice) بود. ایشان در الهیات فلسفی با گرایش مسیحیت، فعالیت داشت. شاگرد مرحوم پروفسور دیوید بورِل، استاد مسلم الهیات کاتولیک در آمریکا بود. رئیس دانشکدهٔ الهیات کمبریج در آن زمان، پروفسور ژولیوس لیپنر ( Julius Lipner) بود که در الهیات هندو فعالیت میکرد. پدرش انگلیسی و مادرش هندی بود. با پرفسور لیپنر و پروفسور ساسکیس صمیمیت و رفت و آمد خانوادگی هم پیدا کردیم. در دانشکدهٔ الهیات برای بنده بهعنوان استاد و محقق میهمان کارت عضویت در دانشگاه صادر شد. دفتر و اتاق کاری کاملا مجهز هم در دانشکده، در اختیار بنده قرار گرفت.
ب- مرکز گفتگو بین ادیان ابراهیمی: این مرکز، مؤسسهای پژوهشی بود که ریاست آن را پروفسور دیوید فورد (David Ford) عضو هیئت علمی دانشکدهٔ الهیات بهعهده داشت. چون طرح تحقیقاتی بنده در مورد «گفتوگوی بین ادیان ابراهیمی» بود، این مرکز نیز مکان مناسبی برای فعالیت بنده به حساب میآمد. من را بهعنوان عضو پیوستهٔ آن مرکز پذیرفتند. این عضویت هنوز ادامه دارد و دورادور با آنها در تماسم. روزهای شنبه که دروس دانشگاه تعطیل است، جلسات این مرکز برگزار میشد. هر هفته به نوبت، یک نفر از استادان مسیحی، یهودی و مسلمان دربارهٔ موضوع معینی سخنرانی میکرد، سپس بحث و گفتوگو و نتیجهگیری به عمل میآمد و ثبت میشد.
ج- دانشکدهٔ مطالعات شرقشناسی (Oriental Studies): این دانشکده نیز به جهات مختلف مورد علاقهٔ بنده بود. یکی بهخاطر مرحوم نیکلسون که استاد همین دانشکده بوده است و طبعا مرا یاد مولانا میانداخت؛ دیگر این که این دانشکده بخشها و گروههایی دارد که به زبانهای شرقی مربوط میشود: گروهها و بخشهای مختلف مربوط به زبان و ادبیات عربی، فارسی، عبری، اردو، سنسکریت و... بخش زبان و ادبیات فارسی یکی از بزرگترین و تأثیرگذارترین این بخشهاست. قطعا امثال، سعدی، حافظ، مولانا، عطار، نظامی، فردوسی و... آنقدر کشش داشتند که مرا به این بخش و این دانشکده بکشانند. استادان بخش زبان و ادبیات فارسی، همه، انگلیسیالاصل بودند! شاخصترین آنها مرحوم پروفسور پیتر ایوری ( Peter Avery) بود. وی در آن زمان، هشتاد و دو ساله و ویلچر نشین بود.
«بسم الله الرحمن الرحیم»
🗒 #یاد_ایّام
🖋فصل چهارم: سفرهای علمی خارج از کشور
قسمت دوازدهم: انگلستان ۳ (پیاپی پنجاه و دوم)
دانشگاه کمبریج: دانشکدهٔ الهیات و مرکز گفتوگوی بین ادیان ابراهیمی
۱- در رشتههای علوم یا فنی و مهندسی، یعنی رشتههای غیر علوم انسانی، معمولاً هدف از سفر مطالعاتی استفاده از امکاناتی است که بعضاً در مملکت خودمان وجود ندارد؛ مانند حضور در آزمایشگاهها، دسترسی به مواد آزمایشگاهی، استفاده از تجربیات صاحب نظران و متخصصان در طرحهای تحقیقاتی و سرانجام ارائهٔ نتیجهٔ تحقیقات و کارهای آزمایشگاهی در قالب یک یا چند مقاله علمی. اما در مورد رشتههای علوم انسانی، برخورد و
شناخت انسانها و آشنایی با فرهنگها و اندیشهها اهمیت درجه اول را دارد. اینان نیز آزمایشگاهشان کتابخانه و مواد آزمایشگاهیشان کتاب و مقاله است. اما در مورد این رشتهها، ارائهٔ یک مقالهٔ علمی بهعنوان نتیجهٔ طرح تحقیقاتی نمیتواند توجیهی کافی برای سفر مطالعاتی با آن هزینههای گزاف باشد؛ چرا که با استفاده از امکانات موجود در ایران و بهخصوص اینترنت (البته به شرطی که فیلتر نبوده و پر سرعت باشد)، این کار به آسانی در خود مملکت قابل انجام است. ولی آنچه مربوط به شناخت انسانها و فرهنگهاست از راه اینترنت بهدست نمیآید. بنابراین برای رشتههای علوم انسانی جنبههای فرهنگی سفر مطالعاتی، یعنی شناخت تفاوتها و تشابههای فرهنگیِ کشوری که به آن سفر کردهایم با سرزمین اسلامی خودمان، آشنایی با نظام آموزشی و پژوهشی کشور مورد تحقیق، حضور در جمع استادان و دانشجویان، داد و سِتَد فرهنگی، معرفی ایران و اسلام در وهلهٔ اول و معرفی دانشگاه اعزام کننده در وهلهٔ دوم، شناخت فرهنگ خودمان از دریچه چشمِ اندیشمندان غرب و شناخت فرهنگ بیگانه و غرب با حضور در جمعهای دوستانه و حتی جمعهای خانوادگی، از اهمیت خاصی برخوردار است. به اعتقاد حقیر، در فرصت مطالعاتی، این جنبهٔ فرهنگی برای رشتههای علوم انسانی، اهمیتش به هیچ وجه کمتر از جنبه نخست (تحقیق آکادمیک) نیست.
۲- مرکز اصلی فعالیت بنده در دانشگاه کمبریج، دانشکدهٔ الهیات (Divinity) بود. همانطور که گفتم، طرح تحقیقاتی بنده در باب گفتوگو بین ادیان ابراهیمی بود. در دانشکدهٔ الهیات، علاوه بر تعقیب این طرح، تجارب دیگری نیز به لحاظ ساختار آموزشی، پژوهشی و اداری را از این دانشکده، به دست میآوردم. در این دانشکده، چهارده استاد با تخصصهای مختلف، و بیست و چهار دانشیار و استادیار، تدریس میکردند. برخی از آنها را قبلا نام بردم. پروفسور ژولیوس لیپنر، متخصص آیین هندو بود و درس ادیان مقایسهای را برای دانشجویان تدریس میکرد. خانم پروفسور جانت ساسکیس متخصص متون مقدس مسیحی، پروفسور داگلاس هدلی Doglass Hedley متخصص فلسفهٔ دین، پروفسور دافی (Duffy) متخصص تاریخ مسیحیت، پروفسور دیوید فورد متخصص کلام مسیحی، خانم پروفسور آنا ویلیامز Anna Williams متخصص کلام عرفانی، و پروفسور تیم وینتر (عبدالحکیم مراد) متخصص اسلام شناسی بودند. بنده به تناسب کار و تحقیقاتم در کلاسهای این استادان حاضر میشدم و از محتوای آموزشی و نیز روش تدریس آن اساتید بهره میبردم و متقابلا آنها نیز از حضور بنده در کلاسهایشان که منجر به بیان مطالب از منظری دیگر میشد، استقبال میکردند. به یکی دو نمونه از آنها اشاره میکنم.
۳- در دانشکدهٔ الهیات کمبریج پروفسور تیم وینتر اسلامشناسی تدریس میکرد. در آن زمان از مسلمان شدنش بیست و پنج سال میگذشت. البته همانطور که قبلا گفتم تسنن را انتخاب کرده و امام جمعهٔ اهل سنت در کمبریج بود. مردی بسیار دوستداشتنی بود.در ابتدای ورودم، دو جلسه با وی بحث و گفتوگو داشتم. ولی اواخر اکتبر (آبان) همان سال برای گذراندن یک فرصت مطالعاتی عازم ترکیه شد و بهجای وی، دکتر تونی استریت Tony Street استرالیایی، دروس وی (اسلامشناسی) را تدریس میکرد. وی هم در استرالیا و هم در کمبریج تدریس داشت. به هیچ دینی متدین نبود. یعنی لائیک محض بود. مطالعاتی در زمینهٔ فلسفهٔ اسلامی و بهخصوص منطق داشت. سوادش در زمینهٔ مسایل اسلامی، بههیچوجه قابل مقایسه با تیم وینتر نبود. ولی تواضع علمیاش مثالزدنی بود. در ضمن کلاسهایش در اسلامشناسی، چندین جلسه از بنده دعوت کرد تا برای دانشجویان، تدریس کنم (البته قربةً الی الله!). بنده هم از خدا خواسته، قبول کردم. بهخصوص که دیدگاههای شیعی در سرفصلهای دروس، خیلی کمرنگ بود. خود پروفسور استریت نیز در کلاسی که تدریس میکردم حضور داشت و از گفتن نمیدانم، سؤال از بنده و تشکر از حقیر، در سر کلاس و در حضور دانشجویان هیچ ملاحظه یا واهمهای نداشت. این کلاسها بسیار مورد استقبال دانشجویان قرار گرفت.