نوبت به یکی از آنها که رسید گفت: «والله من هرچه فکر کردم هیچ چیز قدیمی در خانه نداریم که بتوانم به موزه بیاورم؛ ولی یک بیبی (مادربزرگ) در خانه داریم که خیلی قدیمی است، مال دورهٔ قبل از پهلوی است! میتوانم ایشان را برای موزه تقدیم کنم!» البته باورتان نمیشود؛ ولی موزهٔ تکنولوژی ما به همین ترتیب راه افتاد؛ البته بدون حضور آن بیبیِ محترمه!
۱۰- سری هم به دانشگاه مطالعات کاتولیک زدیم. این دانشگاه که در واشنگتن قرار دارد، چیزی شبیه دانشگاه امام صادق علیه السلامِ ماست، لیکن با رویکرد کاتولیکی! یکی از طلاب سابق حوزهٔ علمیه قم، جناب دکتر احمد ایروانی، که اکنون مقیم آمریکاست، عضو هیئت علمی این دانشگاه است و در آنجا دروس مطالعات اسلامی را تدریس میکند. این دانشگاه رویکردی در جهت گفتوگوی بین ادیان نیز دارد. قبلا به همت دکتر ایروانی، تعدادی از استادان این دانشگاه، در جهت تقویت همین گفتوگو، به تهران و قم سفر کرده بودند. در بازدیدی که از شهر شیراز داشتند، فرصتی شد تا با آنها ملاقاتی داشته باشم. لذا به رسم بازدید پس دادن به این دانشگاه سری زدم. با دکتر ایروانی، استادان و دانشجویان آنجا ملاقات و گفتوگویی داشتم و از قسمتهای مختلف و کتابخانهٔ آن دانشگاه بازدید کردم. کتابخانهٔ آنجا در گفتوگوی بین ادیان غنی است.
سرانجام، سفر واشنگتن هم تمام شد و با اکبرآقا و خانوادهٔ ایشان، با اتومبیل اکبرآقا به رالی برگشتیم.۱۱- یک نکته به نظر حقیر رسیده است و آن اینکه در مورد پاشیده شدن بنیان خانواده در آمریکا به نظرم تبلیغات منفی، راه افراط پیمودهاند. بسیاری از خانوادهها با صمیمیت خاصی، ارتباطات خود را حفظ کردهاند. اینطور نیست که همه در کاباره و دانسینگ دور هم جمع شوند! بلکه تفریحات سالم بین خانوادهها بسیار رایج است. خانوادهها در کنار فرزندانشان چنین تفریحاتی را به وفور دارند. در یکی از روزهای تعطیل، پروفسور ارنست بنده را دعوت کرد تا به همراه خانوادهاش به تماشای یکی از مسابقات بیسبال برویم. چون بیسبال یکی از بازیهای فراگیر و ویژهٔ آمریکاست، تماشای آن و دیدن جو ورزشگاه میتوانست تجربهٔ مفیدی برای بنده باشد؛ لذا قبول کردم و رفتم؛ البته با لباس مبدل. عجب دنیایی بود! از بچههای چهار یا پنج ساله، تا پیرمردها و پیرزنهای سالخورده، همه نشسته بودند و با نشاط، بازی را تماشا میکردند. بچهها تنقلات میخوردند؛ بزرگترها گپ میزدند؛ و جوانترها هیجان به خرج داده و تشویق میکردند. اما از آن جوهای سنگین توأم با فحش و اهانت که بعضاً در ورزشگاههای ما دیده میشود خبری نبود. خود بازی هم برای من تازگی داشت. قوانینش برایم ناشناخته بود. پروفسور ارنست مقداری برایم توضیح داد تا بفهمم کی به کیه و چی به چیه!
۱۲- احمد آقا فرهومند در عین روحیهٔ عرفانی، بسیار شوخ و خوشمجلس و نکتهسنج است. وقتیکه زمان بازگشت من به ایران نزدیک شد، ایشان مسألهٔ سوغاتی خریدن را برای اهل و عیال پیش کشید و گفت حتماً لازم و ضروریست تا اقدام شود. من گفتم که: «اصلاً در ایران هم اهل خرید و بازار رفتن نیستم تا چه رسد به آمریکا». ایشان اصرار داشت. برای بچهها کادوهایی را پیشنهاد میداد. اما برای عیال میگفت که بانوان معمولاً به لباس خیلی اهمیت میدهند و سوغات لباس برای آنها بسیار خوشحالکننده است. گفتم: من اصلاً سلیقهٔ لباس خریدن را ندارم. به علاوه اندازهها را هم نمیدانم که مثلاً چه بلوز یا پیراهنی بخرم که اندازه همسرم باشد ایشان گفت: «کار سختی نیست. من تجربهاش را دارم. یک بار مرحوم آقای مهندس فلانی (منِ کاکایی ایشان را میشناختم) که مرد بسیار مؤمن و متشرعی بود، به اینجا آمده و مهمان ما بود. من پیشنهاد سوغات لباس برای همسرش را دادم. ایشان همین سخن تو را گفت. به او گفتم "تو را به فلان پاساژ میبرم که اجناس لوکس و لباسهای خیلی خوب دارد. تو در این پاساژ گوشهای بایست و نگاه کن؛ هر کدام از بانوان آمریکایی را که دیدی و احساس کردی که همسایز و هم اندازهٔ همسر شماست به من نشان بده! بقیهاش با من!" ایشان مدتی در پاساژ اینور و آنور را نگاه میکرد. بعد از مدتی یکی از خانمها را نشان داد! من سراغ آن خانم رفتم. ماجرا را گفتم و از ایشان درخواست کردم که برای انتخاب لباس سری به این فروشگاه بغلی بزند و سایز خود را به فروشنده بگوید. آن خانم هم بی هیچ درنگی و با روی گشاده قبول کرد و آمد. سرانجام، خریدِ ما با موفقیت انجام شد. آن خانم هم با لبخند رضایت، از اینکه توانسته است کمکی بکند از ما خداحافظی کرد و رفت! گویی این آیهٔ قرآن را خوانده بود و آویزهٔ گوش داشت که: "وَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى" (در راه نیکی و پرهیزگاری با هم تعاون کنید و به یکدیگر کمک نمایید)».