اما اگر غلط میگفت، صد یوروی خود را از دست میداد. یک آقای شیکپوش که به پولدارها و متشخصها میخورد، جلو آمد و وارد بازی شد. صد یورو را داد. آن بازیگر، مهره را زیر یکی از فنجانها قرار داد و شروع به گرداندن فنجانها کرد. من میتوانستم آن فنجان حاوی مهره را کاملا تعقیب کنم. پس از نگه داشتن، برای من کاملا مشخص بود که مهره زیر کدام فنجان است! آن آقای شیکپوش نیز همان فنجان را نشان داد. فرد بازیگر، فنجان را برداشت. بله مهره زیر همان بود. لذا دویست یورو را به آن آقای شیکپوش تحویل داد. سپس تقاضای داوطلب دیگری کرد. فرد جنتلمنِ دیگری داوطلب شد، بازی تکرار شد و در حالیکه من فنجان مهرهدار را کاملا تشخیص میدادم، آن فرد دوم هم درست گفت و صد یورو برنده شد! من فهمیدم که این یک کلک و دام است و آن دو نفرِ برنده از دوستان همین بازیگرِ معرکهگیر هستند! تا آمدم موضوع را برای کشیش کریستین توضیح دهم دیدم که ایشان صد یورو از جیبش در آورد و به آن بازیگر داد و داوطلب بازی شد. دیگر برای تذکر دیر شده بود! بازیگر، بازی را شروع کرد. باز هم من کاملا تشخیص میدادم که مهره زیر کدام فنجان است. پس از نگهداشتن فنجانها، کریستین نیز همان فنجان مورد نظر مرا نشان داد که مهره زیر آن بود. اما با کمال تعجب، آن بازیگر، فنجان دیگری را برداشت که مهره زیر آن نبود و گفت:«اشتباه کردی و باختی!». به همین راحتی صد یورو را صاحب شد. البته من به این حقهبازیها کاملا آشنا بودم. هرچه من و کریستین گفتیم که: بابا! کریستین دستش را روی آن یکی فنجان گذاشت نه این یکی، بازیگر اصرار داشت که دست روی همین فنجان گذاشتی! این حقهباز دو تا شاهد عادل هم داشت: همان دو آقای شیکپوشِ برندهٔ قبلی! چه بسا اگر بیشتر اصرار میکردیم، برایمان چاقو میکشیدند! با ناراحتی از آنها جدا شدیم. کریستین خیلی ناراحت بود که صد یورو از دست داده چراکه این مبلغ برای مثل او زیاد بود. این بار شرمندگی من در ایستگاه مترو جبران شد! من که بچهٔ ناف شهر شیراز بودم برای او که اهل دهات برلین بود، ماجرای حقهبازی را توضیح دادم!! ضمنا دربارهٔ حرام بودن قمار در اسلام، اشارهای کردم. سپس صد یورو از جیبم در آوردم و گفتم: «چون شما بهخاطر به گردش آوردن من، دچار این خسارت شدهاید این صد یورو را از من بپذیرید». قبول نکرد و گفت: «من بیشتر بهخاطر حماقت خودم ناراحتم نه بهخاطر از دست دادن صد یورو. این مسائل اصلا در آلمان غربی سابقه نداشت. این چند نفر هم از اهالی آلمان شرقی بودند!». اینجا بود که فهمیدم ما چهقدر به شرقیها (از نوع روسیاش) نزدیکیم تا به غربیها!
۱۱- مدتی قبل از آنکه به برلین بیایم، جنجال کنفرانس برلین پیش آمده بود. ما که از هیچجا خبر نداشتیم، در خانه نشسته بودیم و با پدر زنمان داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم. ناگهان دیدیم که صدا و سیمای جمهوری اسلامی طی یک برنامه و یک اقدام بیسابقه، دست به افشاگری زده است. آقایی ایرانی در برلین و در یک سالن داشت کشف عورت میکرد! یک خانم ایرانیِ نیمه برهنه هم داشت به زیبایی هرچه تمامتر، باباکرم میرقصید! من با عجله، جلو چشم پدر زنم را گرفتم تا این صحنههای ناجور را نبینند و اخلاقشان فاسد نشود! آخر از بعد از نقلاب هیچگاه پخش چنین صحنههایی از تلویزیون سابقه نداشت! مجری تلویزیون هم داشت توضیح میداد که این ایرانیهای ضد انقلاب برای اعتراض به حضور برخی از اصلاحطلبان در کنفرانسی در برلین، دست به این اعمال زدهاند. جالب اینکه صدا و سیما همهٔ اینها را با آب و تاب نشان میداد تا به ما نشان دهد که رئیس جمهور منتخب مردم، خاتمی، چهقدر بد است!
به هرحال، من در طول کنفرانس در دانشگاه آزاد برلین، همواره آن صحنهها به یادم میآمد و لرزه بر اندامم میافتاد! تا اینکه دستاندرکاران کنفرانس گفتند که قرار است که با همکاری یکی از مراکز فرهنگی، چند برنامهٔ فرهنگی در یکی از سالنهای شهر برگزار شود. از جمله گفتند که نصر حامد ابو زید، روشنفکر معروف مصری هم به برلین آمده و قرار است سخنرانی کند. از بنده هم دعوت کردند تا در یک میزگرد و مناظره، با نصر حامد ابو زید شرکت کنم؛ تحت عنوان «مناسبات بین دین و روشنفکری»! من چشمم حسابی ترسیده بود. چراکه نه ضد انقلابها در برلین کم شده بودند و نه صدا و سیما عوض شده بود! احتمال میدادم که اگر برنامه اعلام شود، همان ایرانیان به سالن آیند و به اجرای برنامههای آنچنانی بپردازند، و صدا و سیما هم فیلم آن را از تلویزیون پخش کند! آنگاه پدر زنم هم خودش صحنهٔ بد ببیند و اخلاقش فاسد شود و هم آبروی من نزد ایشان برود! لذا دعوت را رد کردم! سرانجام نصر حامد ابو زید، مناظره را با همان دکتر محمد از دانشگاه اقبال لاهوری پاکستان برگزار کرد!