دیگر، هزینهٔ بیمهٔ اتومبیل است که خیلی بالاست؛ اینترنتی انجام می‌شود. اگر کسی زمان بیمهٔ اتومبیلش تمام شده باشد و اتومبیلش در خیابان رؤیت شود، جریمهٔ سنگینی باید بپردازد که گاه معادل قیمت خود اتومبیل است! سایر جریمه‌های راهنمایی و رانندگی نیز وحشتناک است. دوربین‌های پلیس نیز همه‌جا حاضرند، هیچ‌گاه خراب نیستند و با کسی شوخی ندارند. برای بیمه شدن، شش ماه یک‌بار، معاینهٔ فنی و تأیید سالم بودن اتومبیل لازم است که هزینهٔ آن بالاست؛ و وای اگر اتومبیلت تعمیر لازم داشته باشد. یک‌بار بنده برای معاینهٔ فنی مراجعه کردم. مسئول کنترل گفت ترمز دستی اتومبیل کمی خراب است. باید ابتدا آن را تعمیر کنیم بعد تأییدیهٔ سالم بودن صادر کنیم. گفتم: «ای بابا! ترمز دستی که چندان اهمیتی ندارد، هرجا ایستادیم اتومبیل را خاموش و آن را روی دنده می‌گذاریم؛ کار ترمز دستی را انجام می‌دهد». خندید و گفت: «یعنی می‌گویی سازندهٔ اتومبیل، ترمز دستی را بی‌خود در سیستم اتومبیل قرار داده است!؟»‌. زیر بار نرفت. مجبور شدم که بدهم ترمز دستی را تعمیر کنند. ۲۵۰ پوند دستمزد آن می‌شد؛ یعنی تقریبا نصف قیمت خود اتومبیلم! من در ایران عادت داشتم که درِ ماشین پیکانم را نه با سوییچ بلکه با زدن اهرمِ قفل و بالا گرفتن دستگیرهٔ در، ببندم؛ تا قفل و کلید کمتر استهلاک پیدا کند. طبق عادت همین کار را با اتومبیلم در کمبریج می‌کردم. اما دوبار سوییچ را در ماشین جا گذاشتم و درِ اتومبیل را قفل کردم. برای باز کردن آن ناچار شدم که به امداد خودرو زنگ بزنم. هر بار که آمدند، برای باز کردن در ماشین ۶۰ پوند دستمزد گرفتند، یعنی یک دهم قیمت کل اتومبیل! مسألهٔ دیگر، پارک کردن اتومبیل در خیابان‌ها بود. پارک کردن مجانی نبود. در اکثر جاها برای هر ساعت یک پوند و برای نیم‌ساعت به پایین باید نیم پوند به ماشین هوشمند پارک حاشیه‌ای می‌پرداختیم! اگر هم در مکان ممنوعه پارک می‌کردیم، جریمهٔ آن ۳۵۰ پوند بود؛ یعنی بیش از نصف قیمت اتومبیلم! اما پارک‌کردن برای معلولان مجانی بود. بر‌چسب‌های خاصی روی شیشهٔ جلو می‌زدند که نشان می‌داد که این ماشین مربوط به معلولان است. این برچسب‌ها را جایی مثل ادارهٔ بهزیستی در اختیار معلولان قرار می‌داد، اما ایرانیانی که علم را در ثریا نیز شکار می‌کنند و قهرمان دور زدن تحریم‌ها هستند، توانسته بودند این برچسب‌ها را به شکلی، جور کنند و به‌عنوان معلول، در منطقهٔ پارک مجانی پارک نمایند! برخی دوستان خیلی اصرار کردند که از این برچسب‌ها به حقیر نیز بدهند، ولی چون در شرعیت آن شک داشتم که شاید جای معلولی را تنگ کنم، قبول نکردم‌. اما برخی اوقات تحریم‌ها را طور دیگری دور می‌زدم! برای آن‌که فرهنگ مطالعه را بالا ببرند و نظر به آن‌که قشر کتاب‌خوان معمولا پول‌دار نیستند، پارک در اطراف کتابخانهٔ مرکزی مجانی بود. حقیر در برخی اوقات، ماشینم را جلو کتابخانه پارک کرده، پیاده برای انجام کارهایم در شهر راه می‌افتادم! خداوند مرا ببخشاید! نکتهٔ دیگر راجع به غرور ملی انگلیسی‌ها است که حتی در اروپا هم خود را تافتهٔ جدا بافته می‌دانند. یورو را به عنوان پول رسمی خود نپذیرفتند و بر پوند ایستادگی کردند. ویزایشان با ویزای شینگن که مربوط به کل اروپاست، فرق دارد. واحدهای اندازه‌گیری‌شان با دیگران متفاوت است. فرمان اتومبیل‌هایشان نیز سمت راست قرار دارد. خیابان‌ها و فلکه‌هاشان نیز متناسب با این‌گونه اتومبیل‌ها برنامه‌ریزی شده است. برای کسانی که از کشورهای دیگر می‌آیند و فرمان اتومبیلشان سمت چپ است، حداقل هشت ساعت تعلیم رانندگی لازم و اجباری است تا با وضعیت جدید عادت کنند. یکی از ایرانیان آشنا، آقا داریوش، که در لندن زندگی می‌کرد گفت: «نه بابا! تعلیم رانندگی لازم نیست خودت یواش‌یواش عادت می‌کنی». تازه اتومبیل را در لندن خریده بودم. با همسر و فرزندانم در لندن بودیم. قرار بود به مهمانی خانهٔ همان آقا داریوش برویم؛ سال‌ها بود که در لندن زندگی می‌کرد. گفت پشت سر اتومبیل من حرکت کنید. مرا گم نکنید. پشت سر ایشان راه افتادیم. هم با فرمان طرف راست اتومبیل مشکل داشتم و هم از گم کردن آقا داریوش در لندنِ پهناور، سخت در وحشت بودم. به یک چهار راه رسیدیم؛ چراغ راهنمایی سبز بود، زرد شد، آقا داریوش گاز ماشینش را گرفت و با سرعت رفت تا به قرمز نخورد. من هم که از گم کردن او می‌ترسیدم پا را روی گاز گذاشتم تا به او برسم. دیدم از طرف دیگر هم که چراغشان قرمز بود و حالا زرد شده است اتومبیلی می‌خواست حرکت کند. برایش چند بار چراغ زدم که نیا! دیدم که با سرعت آمد و دستش را به علامت تشکر حرکت می‌دهد! نزدیک بود تصادف کنیم؛ جیمز باندی ماشین را رد کردم و به آقا داریوش رسیدم! اعتراض کردم که آقا مثل این‌که حواست نیست که من تازه واردم، نزدیک بود تصادف کنم! ماجرا را برایش تعریف کردم.