کانال اختصاصی قاسم کاکایی
🎙| فایل صوتی کامل | جلسه۱۳۱ #شرح_مثنوی_معنوی (دفتر دوم) ⬜️با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاس
درسگفتار شرح مثنوی معنوی جلسه۱۳۱،دفتر دوم ابیات۱۲۴تا۱۷۰: رو اشداء علی‌الکفار باش خاک بر دلداری اغیار پاش بر سر اغیار چون شمشیر باش هین مکن روباه‌بازی شیر باش تا ز غیرت از تو یاران نسکلند زانکه آن خاران عدو این گلند آتش اندر زن به گرگان چون سپند زانکه آن گرگان عدو یوسفند «‌جان بابا‌» گویدت ابلیس هین تا به دَم بفریبدت دیو لعین این چنین تلبیس با بابات کرد آدمی را این سیه‌رخ مات کرد بر سر شطرنجْ چُست است این غراب تو مبین بازی به چشم نیم‌خواب زانکه فرزین‌بندها داند بسی که بگیرد در گلویت چون خسی در گلو ماند خس او سال‌ها چیست آن خس، مِهر جاه و مال‌ها مال خس باشد چو هست ای بی‌ثبات در گلویت مانع آب حیات گر برد مالت عدوی پر فنی ره‌زنی را برده باشد ره‌زنی بخش ۳ - دزدیدن مارگیر ماری را از مارگیری دیگر دزدکی از مارگیری مار برد ز ابلهی آن را غنیمت می‌شمرد وا رهید آن مارگیر از زخم مار مار کشت آن دزدِ او را زار زار مارگیرش دید پس بشناختش گفت از جان مار من پرداختش در دعا می‌خواستی جانم ازو کش بیابم مار بستانم ازو شکر حق را کان دعا مردود شد من زیان پنداشتم آن سود شد بس دعاها کان زیانست و هلاک وز کرم می‌نشنود یزدان پاک بخش ۴ - التماس کردن همراه عیسی علیه السلام زنده کردن استخوانها از عیسی علیه السلام گشت با عیسی یکی ابله رفیق استخوانها دید در حفرهٔ عمیق گفت ای همراه آن نام سنی که بدان مرده تو زنده می‌کنی مر مرا آموز تا احسان کنم استخوانها را بدان با جان کنم گفت خامش کن که آن کار تو نیست لایق انفاس و گفتار تو نیست کان نَفَس خواهد ز باران پاک‌تر وز فرشته در روش دراک‌تر عمرها بایست تا دم پاک شد تا امین مخزن افلاک شد خود گرفتی این عصا در دست راست دست را دستان موسی از کجاست گفت اگر من نیستم اسرارخوان هم تو بر خوان نام را بر استخوان گفت عیسی یا رب این اسرار چیست میل این ابله درین بیگار چیست چون غم خود نیست این بیمار را چون غم جان نیست این مردار را مردهٔ خود را رها کردست او مردهٔ بیگانه را جوید رفو گفت حق ادبار اگر ادبارجوست خار روییده جزای کشت اوست آنک تخم خار کارد در جهان هان و هان او را مجو در گلستان گر گلی گیرد به کف خاری شود ور سوی یاری رود ماری شود کیمیای زهر و مارست آن شقی بر خلاف کیمیای متقی بخش ۵ - اندرز کردن صوفی خادم را در تیمار داشت بهیمه و لا حول خادم صوفیی می‌گشت در دور افق تا شبی در خانقاهی شد قنق یک بهیمه داشت در آخُر ببست او به صدر صفه با یاران نشست پس مراقب گشت با یاران خویش دفتری باشد حضور یار پیش دفتر صوفی سواد حرف نیست جز دل اسپیدِ همچون برف نیست زاد دانشمند آثار قلم زاد صوفی چیست آثار قَدَم همچو صیادی سوی اشکار شد گام آهو دید و بر آثار شد چندگاهش گام آهو در خورست بعد از آن خود ناف آهو رهبرست چونک شکر گام کرد و ره برید لاجرم زان گام در کامی رسید رفتن یک منزلی بر بوی ناف بهتر از صد منزلِ گام و طواف آن دلی کو مطلع مهتاب‌هاست بهر عارف فتحت ابواب‌هاست با تو دیوارست و با ایشان درست با تو سنگ و با عزیزان گوهرست آنچ تو در آینه بینی عیان پیر اندر خشت بیند بیش از آن پیر ایشانند کین عالم نبود جان ایشان بود در دریای جود پیش ازین تن عمرها بگذاشتند پیشتر از کشت بر برداشتند پیشتر از نقش جان پذرفته‌اند پیشتر از بحر درها سفته‌اند ✅ @ghkakaie