روزگاری کلبه ام ، منزلگه دلدار بود .. تا سحر گه باده بود و، اندکی گفتار بود ، شعر ما از لعل شیرین بود و ، از جام شراب .. دستم اندر زلف بود و ، یار ما خَمّار بود ، او به ما مشتاق بود و ، ما به او مشتاقتر .. ساغر و جام و قدح ، در پرده ی اسرار بود ،