#حرم_نگار
5⃣
بانوی آیینه دار شهر من
ـ وایسا وایسا ...
ـ آااایییییی ...
صدای جیغش در فضا گم می شود. هر دوشنبه وقتی که به این مکان میرسیم، انگار روی ابرها راه که نه، میدَود. این یک قرار بین من و تمام وجودم است. یک قرار خوش آب و رنگ! بهش قول دادهام هر دوشنبه، هم پایِ پاهای کوچکش، پایهی شیطنتهایش و همبازیاش بشوم. او بدود، من هم دنبالش.🤩 دستش را در حوض فرو ببرد و با دو دست کوچکش سعی کند لباس من را خیس کند. مسابقه بدهیم. مسابقه شمارش گلدستههای ایوان آیینه. کی بیشتر توی مسیر زیارت، مهرهای روی زمین مانده را برمیدارد و سر جایش میگذارد؟ شاید هم یک کمی به دور از چشم خادمها بشینیم با مهرها برج بسازیم.🥰😉
توی ایوان مینشینیم و من مشغولِ کشیدن نقاشی میشوم. مسابقه گذاشتیم. من نگاه نکنم و او بشود چشمهای من. با توضیحات او، من نقاشی را تکمیل کنم.
- مامان دوتا مداد بکش که نوکش تپله و یه انجیر درخت مامان جون وسطشون...
از تشبیه گلدسته به مداد و گنبد به انجیرهای زرد درخت خانهی مادرم، خنده روی لبانم مینشیند و نگاهش میکنم:
ـ قربون چشمات برم که آنقدر قشنگ میبینه.
لبخندش را با یک پشت چشم نازک کردن پنهان و خودش را مشغول مدادرنگیهایش می کند. هر دو ثانیه یک بار میپرسد:
ـ مامان تموم نشد؟
ـ دو دقیقه تحمل کن دختر!
ـ مامانننن ...
ـ دو ثانیه هم نشد که...
ادامه دارد...
1️⃣/2️⃣
💚
@golabbaton95
#قم_المقدسه #حرم_حضرت_معصومه (سلاماللهعلیها)
#دلنوشته #بانوی_آیینه_دار_شهر_من
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم