گُلابَتون
✨| #حرم_نگار 4⃣بانوی آیینه‌دار شهر من اینجا برایم یک پناهگاه است. جایی که از شلوغی‌ها و دل مشغولی‌
5⃣ بانوی آیینه دار شهر من ـ وایسا وایسا ... ـ آااایییییی ... صدای جیغش در فضا گم می شود. هر دوشنبه وقتی که به این مکان می‌رسیم، انگار روی ابرها راه که نه، می‌دَود. این یک قرار بین من و تمام وجودم است. یک قرار خوش آب و رنگ! بهش قول داده‌ام هر دوشنبه، هم پایِ پاهای کوچکش، پایه‌ی شیطنت‌هایش و همبازی‌اش بشوم. او بدود، من هم دنبالش.🤩 دستش را در حوض فرو ببرد و با دو دست کوچکش سعی کند لباس من را خیس کند. مسابقه بدهیم. مسابقه شمارش گلدسته‌های ایوان آیینه‌. کی بیشتر توی مسیر زیارت، مهر‌های روی زمین مانده را برمی‌دارد و سر جایش می‌گذارد؟ شاید هم یک کمی به دور از چشم خادم‌ها بشینیم با مهرها برج بسازیم.🥰😉 توی ایوان می‌نشینیم و من مشغولِ کشیدن نقاشی می‌شوم. مسابقه گذاشتیم. من نگاه نکنم و او بشود چشم‌های من. با توضیحات او، من نقاشی را تکمیل کنم. - مامان دوتا مداد بکش که نوکش تپله و یه انجیر درخت مامان جون وسطشون... از تشبیه گلدسته به مداد و گنبد به انجیر‌های زرد درخت خانه‌ی مادرم، خنده روی لبانم می‌نشیند و نگاهش می‌کنم: ـ قربون چشمات برم که آنقدر قشنگ می‌بینه. لبخندش را با یک پشت چشم نازک کردن پنهان و خودش را مشغول مدادرنگی‌هایش می کند. هر دو ثانیه یک بار می‌پرسد: ـ مامان تموم نشد؟ ـ دو دقیقه تحمل کن دختر! ـ مامانننن ... ـ دو ثانیه هم نشد که... ادامه دارد... 1️⃣/2️⃣ 💚 @golabbaton95 (سلام‌الله‌‌علیها)