eitaa logo
گُلابَتون
3.1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1هزار ویدیو
38 فایل
اینجا پاتوقِ مجازیِ ماست🏡📱 حسینیه انقلاب اسلامی دختران قم🇮🇷 اولین مجموعه‌ی فرهنگی_تربیتیِ مردمی و خودجوش و کاملا دخترانه در کل کشور...✌️🏻 ما عادت داریم اولین و جذاب‌ترین کارهای بزرگ و دخترونه رو تو کل شهر برپا کنیم😊 💌 ارتباط با ما: @hs_qom
مشاهده در ایتا
دانلود
✨| 3⃣ بانوی آیینه‌دار شهر من زیر آسمان حرم دیدی‌اش خانم؟ پارچه‌ی دور گردنم را می‌گویم!🇵🇸 با اینکه از شما پنهان نیست، اما دوست دارم باز هم برایتان تعریف کنم.🥰 راستش چند وقتی‌ست که سفیر شده‌ام. سفیر فلسطین✌🏼 چند ماهی هست که با بچه‌های حسینیه دوره افتاده‌ایم این طرف و آن طرف. کوچه و بازار و هر جا که بشود. مشغولیم به تبیین آنچه مسئله‌ی مهم روز است. اغلب اما همین جاییم. زیر سایه‌ی شما و کنج دنج این صحن و سرا.❤️ راستش آن اوایل کلی با خودم سر و کله می‌زدم تا رویش را پیدا کنم.😅 فکرش را هم نمی‌کردم یک روز بروم بنشینم کنار چند دختر و بگویم: یه چالش جذاب داریم! چالش جواب بده، جایزه بگیر! پایه‌ای؟ و مثلاً آنها یا قبول کنند یا رد. میدانید که چه کم‌رویی هستم خانم.🫠 از آنها که تا از او نخواهند، حرفی نمی‌زند.🙃 اما حالا برای خودم خطابه‌گویی شده‌ام.😆 مثل بلبل سؤالات سفیر_شو را برای مخاطب می‌خوانم! تازه جوابش را هم بی آنکه از روی کاغذ و صفحه‌ی گوشی‌ام تقلب کنم، می‌گویم.😎 اما بعد که طرح تمام میشود دوباره میشوم همان دختر کم حرف!🤭 ولی می‌دانم که این تپق نزدن‌ها و مسلط بودن‌ها لطف شماست. چرا که هر بار می‌آیم اینجا برای اجرای طرح، در دلم می‌گویم: خانم آبرویم نرودها! جوابتان را اگر چه نمی‌شنوم اما وقتی خوشحال و راضی از حرم بیرون می‌زنم، میفهمم که گفته بودید: خیالت راحت دختر!😍🌸 ادامه دارد... 1️⃣/2️⃣ 💚@golabbaton95 (سلام‌الله‌‌علیها)
✨| 4⃣بانوی آیینه‌دار شهر من اینجا برایم یک پناهگاه است. جایی که از شلوغی‌ها و دل مشغولی‌های دنیایی فرار می‌کنم و کمی نفس می‌کشم. آمده‌ایم جایی که خانه‌ی مادری‌ام است. می‌دانم که بی‌بی منتظرم نشسته است، چون بدون اذن او کسی مهمان حرم نمی‌شود. داخل صحن می‌روم. روحم مثل پروانه‌ها به پرواز در می‌آید. سمت گنبد با دست‌پاچگی سلام می‌کنم. نمی‌دانم، چرا وقتی برق طلایی گنبد بر دلم می‌خورَد، همه چیز را فراموش می‌کنم. طوفان قلب، مغز و روحم آرام می‌شود‌💖 لبخند می‌زنم. می‌دانم که همه‌ی این‌ها از نوازش دست پر مهر بانو است. ایستاده زیارت‌نامه می‌خوانم. پدرم این‌طور عادتمان داده است صدای خنده‌ی کودکی در صحن می‌پیچد. غرق در خاطره‌ها می‌شوم. آن روز‌ها که در صحن آیینه روی سنگ‌فرش‌ها سُره سُره بازی می‌کردم. بعد با بچه‌هایی که نه من می‌شناختمشان و نه آن‌ها من را، دوست می‌شدیم و آتش به پا می‌کردیم.😊🥰 در حجره‌ای می‌نشینم و در نقش و نگارهای دیوارش گم می‌شوم. طوری که وقتی به خودم می‌آیم، هوا تاریک شده و وقت رفتن است. هنوز بیرون نرفته‌ام که دلتنگ حرم می‌شوم. به درب خروجی که می‌رسم، قدم‌هایم را آرام‌تر برمی‌دارم. به احترام، دست روی سینه می‌گذارم و سلام می‌دهم دسته‌ای از کبوتران حرم نظرم را جلب می‌کنند همین لحظه دلم می‌خواهد آرزوی کودکی‌ام را یک بار دیگر از خانم طلب کنم. ای کاش من هم یه کبوتر بودم، بال پرواز داشتم تا گِرد گنبد می‌چرخیدم و از بی‌بی، جان می‌گرفتم❤️✨️ 💚 @golabbaton95 (سلام‌الله‌‌علیها)
گُلابَتون
✨| #حرم_نگار 4⃣بانوی آیینه‌دار شهر من اینجا برایم یک پناهگاه است. جایی که از شلوغی‌ها و دل مشغولی‌
5⃣ بانوی آیینه دار شهر من ـ وایسا وایسا ... ـ آااایییییی ... صدای جیغش در فضا گم می شود. هر دوشنبه وقتی که به این مکان می‌رسیم، انگار روی ابرها راه که نه، می‌دَود. این یک قرار بین من و تمام وجودم است. یک قرار خوش آب و رنگ! بهش قول داده‌ام هر دوشنبه، هم پایِ پاهای کوچکش، پایه‌ی شیطنت‌هایش و همبازی‌اش بشوم. او بدود، من هم دنبالش.🤩 دستش را در حوض فرو ببرد و با دو دست کوچکش سعی کند لباس من را خیس کند. مسابقه بدهیم. مسابقه شمارش گلدسته‌های ایوان آیینه‌. کی بیشتر توی مسیر زیارت، مهر‌های روی زمین مانده را برمی‌دارد و سر جایش می‌گذارد؟ شاید هم یک کمی به دور از چشم خادم‌ها بشینیم با مهرها برج بسازیم.🥰😉 توی ایوان می‌نشینیم و من مشغولِ کشیدن نقاشی می‌شوم. مسابقه گذاشتیم. من نگاه نکنم و او بشود چشم‌های من. با توضیحات او، من نقاشی را تکمیل کنم. - مامان دوتا مداد بکش که نوکش تپله و یه انجیر درخت مامان جون وسطشون... از تشبیه گلدسته به مداد و گنبد به انجیر‌های زرد درخت خانه‌ی مادرم، خنده روی لبانم می‌نشیند و نگاهش می‌کنم: ـ قربون چشمات برم که آنقدر قشنگ می‌بینه. لبخندش را با یک پشت چشم نازک کردن پنهان و خودش را مشغول مدادرنگی‌هایش می کند. هر دو ثانیه یک بار می‌پرسد: ـ مامان تموم نشد؟ ـ دو دقیقه تحمل کن دختر! ـ مامانننن ... ـ دو ثانیه هم نشد که... ادامه دارد... 1️⃣/2️⃣ 💚 @golabbaton95 (سلام‌الله‌‌علیها)
گُلابَتون
#حرم_نگار 5⃣ بانوی آیینه دار شهر من ـ وایسا وایسا ... ـ آااایییییی ... صدای جیغش در فضا گم می شود
6️⃣ جایی برای رو به راه شدن! اصلاً قرار نیست کم نیاورم! قرار نیست همیشه رو به راه باشم. قرار نیست زندگی، همیشه روی خوبش را به من نشان بدهد. اما قرار هم نیست در مشکلات، خستگی‌ها و کم آوردن‌هایم، کاسه‌ی چه کنم دست بگیرم و با فکر به اینکه تنهایَم، در لاک خودم بخزم.💔 من تا این حرم را دارم، بی‌پناه نمی‌شوم و تا بانویی به مهربانی و محبّت حضرت معصومه سلام‌الله‌ دارم که دست به دعای من و آمین‌گوی حوائج من است، نا امید و غمگین نمی‌شوم. کم آوردن‌های مرا جبران و میان من و خداوند، پا در میانی می‌کند.😭💔 اصلاً می‌دانی چیست؟ یک گوشه‌ی دنج از این صحن، برای من است. این گوشه‌ی دنج، آنقدر به من تعلق دارد که هر بار می‌آیم، جای خالی‌ام محفوظ است. یک جای معمولی که نیست. محل حل اختلافات و مشکلات من است. محل گفتن از دلتنگی‌ها و کم آوردن‌هایم. یک مکان که با خانم خلوت کنم و خودم را بگذارم کف دست‌های مبارکش تا رو به راهم کند و از نو بسازد مرا!💖 و چه ساختن و چه رو به راه کردنی!✨️ 💚 @golabbaton95
می‌بینم که بازم دوشنبه شد و سخت منتظرررررر مجموعه‌ی هستین...😉😍 یه قاب دخترونه با یه نگاه دخترونه از حرم خاندان اهل بیت -علیهم السلام- همراه چاشنیِ روایتی کاملاً دخترونه بیشتر از این منتظرتون نمی‌ذاریم؛ تقدیم با عشق❤️👇
گُلابَتون
#حرم_نگار 6️⃣ جایی برای رو به راه شدن! اصلاً قرار نیست کم نیاورم! قرار نیست همیشه رو به راه باشم.
7⃣ چای گرم حضرتی✨️ همیشه قطار دلتنگی‌هایم سمت حرم متوقف می‌شود. از صحن‌های مختلف عبور می‌کنم تا به شبستان امام خمینی (ره) برسم و سلامی به خادم روضه‌خوان حرم دهم و نذر روضه‌ی هر ماه را ادا کنم. بعد هم راهی خلوتگاه همیشگی یعنی صحن نرجس خاتون (س) می‌شوم. زیارت‌نامه و نماز زیارت را که می‌خوانم و قصد رفتن می‌کنم. یاد حرف‌های مریم می‌افتم. مریم یکی از دوستان قدیمی‌ام است. ساکن تهران است و گاهی به نیت زیارت به قم می‌آید. چند روز پیش حرم آمده بود و عکسی از چای حضرتی در اینستاگرامش پست کرده بود. اما من که حداقل از ۳۰ روز ماه، ۱۷ روزش را می‌آیم حرم و ساعت‌های طولانی می‌مانم‌، چطور تا به حال چای حضرتی نخورده‌ام؟🥲 همیشه ساعتی که از دانشگاه برمی‌گردم و یا ساعت کارم تمام شده و قبل از رفتن به خانه، می‌آیم تا نماز را در حرم بخوانم، چایخانه باز نیست. دلم می‌گیرد که چرا تا به حال مرا میهمان چایخانه‌شان نکرده‌اند؟💔 ادامه دارد... 1️⃣/2️⃣ 💚 @golabbaton95
گُلابَتون
#حرم_نگار 7⃣ چای گرم حضرتی✨️ همیشه قطار دلتنگی‌هایم سمت حرم متوقف می‌شود. از صحن‌های مختلف عبور م
8️⃣ مادرترین✨️ پس از گشت و گذاری کوتاه، هدیه را خریدم. آنقدر نقشه کشیده بودم که چه بخرم و کجا بروم که خیلی زود به نتیجه رسیدم. شاد و سرحال از خرید هدیه برای مادرم، قدم‌زنان تا حوالی حرم می‌رفتم. می‌خواستم به دست‌بوس مادرم بروم و روزش را تبریک بگویم.🌹 در همین حال و هوا بودم که رنگ گرم گنبد طلا به چشمم آمد.✨️ با خود گفتم بی‌معرفتی است که عید را به بانو تبریک نگویم. پس وارد صحن شدم. کتیبه‌ی زرد رنگ، نام مادر را در برگرفته بود و با حالتی پُر غرور، شادمانی را در میان صحن فریاد می‌زد.💖 جنس لبخند زائران، عیدانه بود. خادم حرم با اسپند دودکن و نقل‌های ریز و شیرین، از زائران استقبال می‌کرد. عروس و دامادی، در قاب دوربین، خود را کنار گنبد جا می‌دادند تا یادگاری دلنشینی از این روز برایشان باشد. خانمی شکلات پخش می‌کرد. مادر پیری سوار بر ویلچر به همراه پسرش به حرم آماده بود و گویا هدیه ویژه‌اش همین حرم آمدن مادر و پسری بود و شاید این زیارت را برای مادر آسمانی خودش هدیه می‌فرستاد...💔🌹 من هم کناری ایستادم و دست به سینه سلام دادم. روز مادر را به مادرترین دختر این شهر تبریک گفتم و خواستم که مادرانه برایم دعا کند.🤲🏼💚 💚 @golabbaton95
گُلابَتون
#حرم_نگار 8️⃣ مادرترین✨️ پس از گشت و گذاری کوتاه، هدیه را خریدم. آنقدر نقشه کشیده بودم که چه بخرم
9️⃣ ضیافت بهشتی✨️ با گرگ و میش هوا، چایخانه‌ی خانم شلوغ‌تر از همیشه می‌شه. شب‌های زمستون که صحن حرم، سوز و سرما به خودش می‌بینه، مهمون‌های خانم بدو بدو به سمت ضیافت حضرت حرکت می‌کنن. آخه این چای فرق داره و کم‌تر کسی دلش میاد بی‌تفاوت از کنارش رد بشه.😊❤️ در شب سرد زمستونی، بخار و حرارت چایِ سرخ‌رنگِ خانم، دل‌های یخ‌زده‌ی ما رو گرم می‌کنه و با هر جرعه‌ی چای، بغضی از گلو شسته می‌شه. این نوشیدنی داغ و گلگون، به عنوان رژیمی‌ترین نوشیدنی شناخته می‌شه، چون عشق و مهر حضرت انقدر شیرینه که اون چای تلخ دیگه نیاز به شیرینی نداره.☕️🥰 صف چایخانه، بهترین لحظات برای انتظاره!✨️ انتظاری که با صدای گرم خُدّامِ چایخانه، سپری می‌شه. خدامی که معجزات زیادی از همین چای حضرتی دیدن و حالا با سوز، از حضرت جان می‌خونن و هم‌پای صدای گرمشون، اشک ما سرازیر می‌شه.😢💔 حرم امن تو کافی‌ست هراسان شده را مثل شه راه بده آهوی گریان شده را دل سپردیم به آن معجزه‌ی چشمانت تا که آباد کنی خانه‌ی ویران شده را و می‌نوشیم چای را به امید شفا. 🤲🏼✨️ 💚 @golabbaton95
گُلابَتون
#حرم_نگار 9️⃣ ضیافت بهشتی✨️ با گرگ و میش هوا، چایخانه‌ی خانم شلوغ‌تر از همیشه می‌شه. شب‌های زمست
0️⃣1️⃣ یک عکس کااااملا متفاوت!✨️ یک نفر هم نیست به من بگوید مگر عکسی که هفته‌ی پیش گرفتی، از همین گنبد نبود؟ در این گنبد و گلدسته‌ها مگر چیزی تغییر می‌کند که تا پایت به حیاط حرم نرسیده، دوربین موبایلت را آماده می‌کنی تا یک عکس دیگر از گنبد بگیری و بشود ۱۲۵اُمین عکست و برود بنشیند کُنج آلبومی با نام "حرم بانو"، که در بین تمام آلبوم‌های گالری‌ موبایلت، با اختلاف، صدرنشین است.💖 انگشت می‌زنم روی صفحه‌ی موبایل. می‌خواهم دقیق روی گنبد و پرچمی که به آرامی تکان می‌خورَد، زوم کنم.👀 سعی می‌کنم عکسی بگیرم، متفاوت‌تر از عکس‌های قبل. یک عکس که مثلا پرچم گنبد، دقیق و منظم پیچ و تاب بخورد و عبارت رویش مشخصِ مشخص باشد.👌🏼 پس چندباری جابه‌جا می‌شوم تا در بهترین موقعیت قرار بگیرم. مثل کسی که یک پروژه‌ی عکاسی سنگین را قبول کرده، دقیق و منضبط رفتار می‌کنم. یک نفر اگر مرا از دور ببیند و حس و حال هنری نداشته باشد، حتما ریشخندم می‌کند.🤭 بالاخره موقعیت پرچم را آن‌طور که باید پیدا می‌کنم. همه چیز آماده‌ی گرفتن بهترین و متفاوت‌ترین عکس از گنبد است.✨️ من و موبایلم آماده‌ایم برای ثبت این لحظه، که ناگهان دسته‌ای از بچه‌ها به طرفم می‌دوند. ادامه دارد... 1️⃣/2️⃣ 💚 @golabbaton95
گُلابَتون
#حرم_نگار 0️⃣1️⃣ یک عکس کااااملا متفاوت!✨️ یک نفر هم نیست به من بگوید مگر عکسی که هفته‌ی پیش گرفت
1⃣1️⃣ حساب و کتا‌بت حواله خانم!✨️ دستانم از لرزش می‌ایستد. تا این لحظه انگار گوش‌هایم کیپ شده بود و هیچ صدایی را نمی‌شنیدم. اما همین که جمله‌ی حفظ کرده را برای اجازه گرفتن گفتم و بله را به آقا داماد دادم، تازه متوجه اطرافم شدم.😌❤️ چهره‌هایی که لبخند داشتند و صلوات می‌فرستادند. مادرم که نقل را پاشید توی صورتمان و پدرم که سخت من را در آغوش کشید‌‌ و بعد تک‌تک بقیه برای دیده‌بوسی پا پیش‌ گذاشتن.🌸✨️ همانطور که جلوی سفره عقد نشسته‌ایم، صدرا سرش را خم می‌کند و می‌پرسد‌: چیزی می‌خوای یا کاری که با هم انجام بدیم؟ با لبخند سر تکان می‌دهم و می‌گویم: فقط حرم.💖 یا علی زیر لبش را فقط من می‌شونم و دستم را می‌گیرد. بلند رو به جمع می‌گوید: ما با اجازتون می‌خوایم بریم حرم‌. شما برید خونه ما خودمون برمی‌گردیم. پدر صدرا جلو می‌آید، کلید ماشینش را توی دست پسرش می‌گذارد و با او دوباره روبوسی می‌کند و می‌گوید: زود برگردید بابا جان. صدرا دست پدرش را می‌بوسد و هر دویمان با عجله از پله‌ها پایین می‌آییم و سوار ماشین پژو پارس سفید رنگ‌ پدر صدرا می‌شویم‌.✨️ ادامه دارد... 1️⃣/2️⃣ 💚 @golabbaton95
گُلابَتون
#حرم_نگار 1⃣1️⃣ حساب و کتا‌بت حواله خانم!✨️ دستانم از لرزش می‌ایستد. تا این لحظه انگار گوش‌هایم کی
2️⃣1️⃣ الحق که طعم این چای، چیز دیگری‌ست...☕ مامان بزرگم معمولا قوری به‌ دست توی آشپزخونه می‌چرخه و هر چی لیوان و استکان خالی دستش میاد، می‌شوره و پر می‌کنه.😁 بعد منو صدا می‌زنه و می‌گه: این چایی رو بده آقاجون، این یکی رو ببر برای بابات، این هم برای عمه‌ها که توی حیاط نشستن. برای خودتم بریزم؟!🥰💖 یادش به‌خیر، چند وقت پیش که مامان‌بزرگ اومده بودن قم، با هم رفتیم حرم. یکم مونده بود که به چای‌خونه برسیم. می‌دونستم که از هر چه بگذریم، رنگ و طعمِ چایی، برای مامان بزرگ خوش‌تر است!❤️ دویدم و یه چای خوش‌رنگِ سفارشی براش آوردم. برق از چشماش پرید و احساس کردم زیارتش با چایی بیشتر چسبید! گفتم: مامان جون! این چایی با همه چایی‌ها فرق می‌کنه‌ها، می‌دونی چرا؟ چون گرمای وجود حضرت معصومه (س)، لب سوزش کرده!☺️ همین‌طوری که یه قند گوشه‌ی لُپش بود و چای رو سر می‌کشید، لبخند زد و گفت: الهی به‌حق بی‌بی حضرت معصومه (س)، همه‌ی زائرا حاجت روا... 🤲🏻✨️❤️ 💚@golabbaton95
گُلابَتون
#حرم_نگار 2️⃣1️⃣ الحق که طعم این چای، چیز دیگری‌ست...☕ مامان بزرگم معمولا قوری به‌ دست توی آشپزخو
3️⃣1️⃣ لیزلیزک‌بازی تا ضریح!✨️ برایمان فرش قرمز انداخته‌اند. من اما ویرَم می‌گیرد از روی سنگ‌های خُنَک راه بیایَم. اگر خجالتی نبودم، با همین تیپ روسری لبنانی، چادر پوشیده، قیافه‌ی محجوبی که شیطنت‌های دخترانه‌ام را بروز نمی‌دهد و قد و قواره‌ای که داد می‌زند، سال‌هاست از دوران کودکی‌ام گذشته، طوری لیزلیزک‌بازی راه می‌انداختم که نگو و نپرس.🤭 مادر و خواهرم اما قسم خورده‌اند تا ته حرم، روی همین فرش‌های ردیف‌شده‌ راه بروند. انگار اگر از خط بیرون بزنند، می‌بازند. با خودم می‌گویم: یعنی یه نفر مثل من نیست که دلش بخواد از روی این سنگا لیز بخوره و بره طرف ضریح؟ در همین لحظه، چند پسر و دختر شر و شیطون، جیغ و فریادزنان از کنارم لیز می‌خورند. خنده‌ام می‌گیرد. انگار که یک نفر نه، چندین نفر مثل من دوست دارند مسیر رواق تا ضریح را لیزلیزخوران طی کنند. 😆✌🏼 از آنجا که معمولاً در مکان‌های مذهبی، با ادب می‌شوم و به حساب بزرگ‌تر بودن مادر و خواهرم، نمی‌خواهم از آن‌ها جلوتر راه بروم، می‌آیم در محدوده‌ی فرش‌ها و پشت سرشان راه می‌افتم. خواهرم پشت مادرم، مادرم هم رَد فرش‌ها را گرفته است و با هم آرام‌آرام پیش می‌روند. آن‌قدر آرام که شیطان بیخ گوشم می‌گوید بیخیال احترام و ادب و این‌جور چیزها، و از آن‌جا که در این مکان‌ها، شیطان انقدرها هم اجازه‌ی عرضِ اندام ندارد، خودش و وسوسه‌اش خیلی زود گورشان را گم می‌کنند.😇🤨 ادامه دارد... 💚@golabbaton95