شیرین، گلی را توی گلدان دید امروز بویش کشید و اندکی رقصید امروز رَخت عروسک را دوباره زیرو رو کرد با دخترش حرفی زد و خندید امروز مادر برایش چای آورد و بغل کرد شیرین خود را با هزار امید امروز ناگاه رنگ آسمان مثل زمین شد تاریک شد تا چهره‌ی خورشید امروز با دلهره سر را بسوی آسمان برد مادر شبیه دخترش ترسید امروز باران گرفت و مثل سمّی سرد و وحشی بر صورت زیبایشان بارید امروز فریاد مردم از در و از بام برخواست همراهشان فرش زمین نالید امروز @golchine_sher