آسمان شهر خون باریده از چشم فلک در عزای دخت طه ،فاطمه نور ملک آیه آیه ریخت کوثر در میان التهاب تیره شد رخسار مه بانوی شهر آفتاب بوی عطر یاس می‌پیچد به زیر آسمان آینه در آینه مات رخش در کهکشان برگ برگ غنچه پر پر می شد از باد خزان شاخه شاخه یاس نیلی از جفای دشمنان خیس خون شد چشمهای بی قرار مرتضی تا که عطر فاطمه برچیده شد از آن فضا مهر و سجاده زداغ پهلوی زهرا گریست خشت خشت خانه از تنهایی مولا گریست پر نمی‌گیرد از این پس کفتر نور و دعا از زمین بی وفا تا عرش اعلای خدا نیست گوشی محرم ناگفته های حیدری جرعه جرعه ریخت از جام جهان بین کوثری صفدر خیبر شکن پشتش شکست از بار غم پیش چشمش شاخه زیبای طوبی گشته خم رفت تنها تکیه گاه و یار و همتای علی خوشه خوشه اشک شد یار و تسلای علی آسمان تن پوش مشکی کرد از هجرش به تن همدم مولا دگر با او نمی گوید سخن غربتی بی انتها پیچیده در جان علی آسمان ها می رود هستی و جانان علی از غم نا مردمی ها کرده او قصد سفر یک فرشته می برد او را به آغوش پدر قصه پرواز گل بود از گلستان رسول شوق دیدار پدر کرده است زهرای بتول یک شب خاموش و تابوت و ملائک نوحه خوان اشکها آرام و بی‌پروا ز داغش شد روان لشکر غم بود و درد و طفلکانی بی صدا یک مدینه دشمن و با بی وفایی آشنا بدرقه کردند مادر را به روی دوش عشق عرشیان زار و پریشانند دوشادوش عشق خاک بی مقدار اما کلبه عطار شد گوهری را در دلش جا داد و پر مقدارشد بانوی آیینه ها آیینه دار کوثر است بی نشان اما وجودش از همه دنیا سر است @golchine_sher