با رفتنش چه پنهان باران گرفته بود و
آغاز عاشقانه پایان گرفته بود و
میرفت و اشکریزان در قاب غم گرفتار
روی سرش ستاره قرآن گرفته بود و
یک مشت خاطراتِ نم خوردهی قدیمی
از ماندنی دوباره تاوان گرفته بود و
پیچیده بود در هم افتاده بود مشکل
عشقی که دوست آن را آسان گرفته بود و
از بوی قهوه آن شب فهمیده بود دیگر
خون در رگِ نماندن جریان گرفته بود و...
#سعید_بیگدلی
#عضوکانال
@golchine_sher