دلم قرار ندارد از فغان ، بی تو سپندوار  ز کف داده ام عنان ، بی تو ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ ز جام عیش لبی تر نکرد جان ، بی تو چون آسمان مه آلوده ام ز تنگدلی پر است سینه ام از اندوه گران ، بی تو نسیم صبح نمی آورد ترانه شوق سر  بهار   ندارند   بلبلان   ،   بی تو لب از حکایت شبهای تار می بندم اگر امان دهدم چشم خونفشان ، بی تو چو شمع کشته ندارم شراره ای به زبان نمی زند سخنم آتشی به جان ، بی تو از آن زمان که فروزان شدم ز پرتو عشق چو ذرّه ام به تکاپوی جاودان ، بی تو عقیق صبر به زیر زبان تشنه نهم چو یادم آید از آن شکّرین دهان ، بی تو گزاره غم دل را مگر کنم چو «امین» جدا ز خلق به محراب جمکران ، بی تو @golchine_sher