💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
🌺خاطرات شهید ابراهیم هادی
🌺سن شهادت: 25 سال
🌺اهل شهرستان تهران
🌺قسمت 4⃣3⃣
🌺حاج اسماعیل دولابی
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃سال اول جنگ بود. مرخصی آمده بودیم. ابراهیم گفت بیا بریم خونه یه بنده خدا. رفتیم داخل یه خانه شدیم. با ابراهیم سلام کردیم و گوشه ای نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوان ها تمام شد. با ابراهیم صحبت می کرد. فهمیدم ابراهیم را می شناسد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: «آقا ابراهیم یکم ما را نصیحت کن!» ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: «حاج آقا تو رو خدا ما را شرمنده نکنید. ما آمدیم شما را زیارت کنیم.» بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و رفتیم.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃در بین راه گفتم: «ابرام جون، تو هم به این بابا یه کم نصیحت می کردی، دیگه سرخ و زرد شدن نداره!» با عصبانیت پرید تو حرفم و گفت: «چی میگی امیرجون، تو اصلا این آقا را می شناختی!؟» گفتم: «نه، راستی کی بود؟» گفت: «این آقا یکی از اولیای خداست. اما خیلی ها نمی دانند. ایشون حاج میرزا اسماعیل دولابی بودند.» سالها گذشت تا مردم حاج آقا دولابی را شناختند. تازه با خواندن کتاب طوبی محبت فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
📚کتاب سلام بر ابراهیم ، صفحه 124 الی 125
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
#در_نشر_لینک_حذف_نشود...
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──