با عارفان بزرگ مولوی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، عارف و شاعر بزرگ قرن هفتم، در سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ به دنیا آمد. پدرش محمد بن حسین خطیبی است که به بهاءالدین وَلَد معروف شده و او را سلطان‌العلما نامیده‌اند. به روایت افلاکی و به اتفاق تذکره‌نویسان، سلطان‌العلما به سبب رنجشی که از سلطان محمد خوارزمشاه در دل داشت، از بلخ هجرت کرد و به قصد حج، روانه‌ی بغداد شد و هنگامی که به نیشابور رسید، شیخ عطار، خود به دیدن بهاءالدین آمد و در آن وقت، مولانا کوچک بود. عطار کتاب اسرارنامه را به مولانا جلال‌الدین هدیه داد و به پدرش گفت: زود باشد که این پسر تو، آتش در سوختگان عالم زند. پس از فوت پدر ، جلال‌الدین که ۲۴ ساله بود، یک سال بر جای پدر نشست و بساط وعظ گسترد و مُفتی شریعت بود تا آن که به وصیت پدرش، تحت تربیت برهان‌الدین محقق تِرمذی درآمد و همراه او، به شام عزیمت کرد. دمشق و حلب در آن روزگار، از مراکز مهم تعلیمات اسلامی به شمار می‌رفتند. مولوی پس از سالها اقامت در آن دو شهر، به محل استقرار خاندان خود یعنی قونیه بازگشت و پس از رحلت برهان‌الدین، بر مسند ارشاد و تدریس قرار گرفت. در سال ۶۴۲ با ورود شمس تبریزی به قونیه، زمینه‌های انقلاب و تحول درونی در مولانا رخ نمود. دلبستگی شدید مولانا به شمس، دیگران را برانگیخت تا عرصه را بر او تنگ سازند و شمس هجرت کرد. به دنبال اصرار مولانا، پس از یک سال ، شمس به قونیه بازگشت و باز تنگ‌نظران به آزار او پرداختند تا این که شمس از آن‌جا رفت و دیگر خبری از او نشد. از این زمان به بعد، مولوی در حالی که به استغراق در کمال مطلق نظر داشت، به نشر معارف الهی اشتغال ورزید و پس از شمس، به صلاح‌الدین زرکوب ارادت یافت و پس از رحلت او، به حسام‌الدین چَلَپی. مثنوی مولوی، به خواهش حسام‌الدین بر زبان وی جاری شد. سرانجام این عارف نامی، در سال ۶۷۲ هجری قمری وفات کرد. آثار او عبارتند از: مثنوی معنوی، کلیات دیوان کبیر، فیهِ ما فیه، مجالس سَبعه و مکاتیب. اینک غزلی از دیوان کبیر او عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش خون انگوری نخورده، باده‌شان هم خون خویش ساعتی میزان آنی، ساعتی موزون این بعد ازین میزان خود شو تا شوی موزون خویش گر تو فرعون منی، از مصر تن بیرون کنی در درون، حالی ببینی موسی و هارون خویش لنگری از گنج مادون بسته‌ای بر پای جان تا فروتر می‌روی هر روز با قارون خویش یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق گفتمش: چونی؟ جوابم داد بر قانون خویش گفت: بودم اندرین دریا غذای ماهیی پس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذاالنون خویش... با تلخیص از یک فروغ رخ ساقی، ص ۱۲۵ - ۱۲۷ و ۱۴۷. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303