داستان کوتاه و آموزنده🌹🌹🌹
خوشبختتر
خانمی سراغ دکتر رفت و گفت: نمیدانم چرا همیشه افسردهام و خود را زنی بدبخت میدانم. آقای دکتر، چه دارویی برایم سراغ دارید؟ دکتر قدری فکر کرد و سپس گفت: تنها راه علاج شما، این است که پنج نفر از خوشبختترین مردم شهر را بشناسی و از خانهی هر کدام، یک تکه سنگ بیاوری؛ به شرط این که از زبان آنها بشنوی که خوشبخت هستند.
زن رفت و پس از چند هفته، به مطب دکتر برگشت؛ اما این بار، اصلاً افسرده نبود. او به دکتر گفت: برای پیدا کردن آن پنج نفر، به سراغ پنجاه نفر که فکر میکردم خوشبختترینها هستند، رفتم؛ اما وقتی شرح زندگی همهی آنها را شنیدم، فهمیدم که خودم از همه خوشبختتر هستم.
هزار داستان، ج ۲، ص ۱۳۶.
#داستان_کوتاه
#خوشبخت
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303