مصطفی چهاردست وپا میرفت کم کم داشت شیرین زبانی می‌کرد خیلی خوشحال بودم که همبازی خوبی داشتم.. و مصطفی هم روز به روز شیرین تر میشدتا اینکه اتفاق بدی افتاد مصطفی تب کرد. دکترهم رفت و دارو تجویزکرد و مصطفی روز به روز حالش بدتر شد سه روز بود که تبش پایین نمیامد حال برادرم خراب بود وهیچ کاری از دست کسی برنمی‌آمد ساعتی بعد صدای ناله مادرم بلند شد مصطفی جان به جان تسلیم کرد.... برادر دوست داشتنی من در سن یک سالگی از دنیا رفت😭😭😭