#زمزمه
#حاج_میثم_مطیعی
#شهادت_حضرت_زهرا_س
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفتم دلم، تنگه برا
روزایی که بازی میکردی با من
چند وقته انگار خیلی سردی با من
گفتی نخواب، رو دست من
زینب! هنوز بازوی من کبوده
گفــــتـم بـرای رفـتن تو زوده
گـریه کرد، رو شـونههام، دیشب حسن
هر چقدر، گفـتم چی شد، نگفت به من
خونه شد خونهی غم، نرو نرو نرو نرو
از تو خواهش میکنم،نرو نرو نرو نرو
𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═══┅─
بازم چرا، خونی شده؟
پیراهنی که صبح برات آوردم
از این همه غصه چرا نمردم؟
خسته شـدی، از بســـترت
پهلو به پهلو شدنت عذابه
از بس که زخمای تو بی حسابه
خواب دیدم، که خوب شدی،مثل قدیم
تا کی بـــرات، باید آخــــــه، گریه کنیم
تو رو به حسین قسـم، نرو نرو نرو نرو
از تو خواهش میکنم، نرو نرو نرو نرو
𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═══┅─
یادش بخیر، با محســــنت
هی درد دل میکردی توی خونه
لالایی و قصـــههای شبونه
دیشب نگات، افتاد به اون
پیراهــن بچـــهگــــونه که دوختی
آروم آروم هی گریه کردی سوختی
میدونــــم، ولی هنــــوز، دلتنـگـشـــی
وقتـی که، اسـمـــــش میاد، آه میکشی
نرو با ایـــن ســن کـم، نرو نرو نرو نرو
از تو خواهش میکنم، نرو نرو نرو نرو
شعر:رضا یزدانی
𝐉𝐨𝐢𝐧:
http://eitaa.com/goollvajhehay_ahlbeyt12
𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═══┅─
|↲
گلواژههاے اهلبیت (ع) نشر اشعار بروز
─══༅࿇༅ ❃༅࿇༅❃ ༅࿇༅══─